آن شب انگار سحر گم شده بود
پشت اندوه سراسینه باد
شب کوچ تو از این پنجره ها
شب طولانی ماه
آن شب انگار شب حادثه بود
و همان سایه سنگین غرور
بغض ویران مرا پنهان کرد
و تو رفتی که دگر هیچ شبی باز نگردی
چشم من خیره به راهت
شب و روز به امیدی که تو از راه بیایی
و ببینی
همه پنجره ها بی تو شکستند
شب کوچ تو از این دلهره ها
شب طولانی ماه
مگر از بودن من باز دل آزرده شدی تو
که سراسیمه از آن لحظه گذشتی
چشم من خیره به راهت شب و روز
به امیدی که تو از راه بیایی
و ببینی
که دگر از من و بیداد خزان
نیست نشانی...
دوستان وسروران گرامی متنها واشعارخود راارسال نمائید تا وبلاک خود را با آن مزین سازیم ....مطالب با نام شما نمایش داده خواهد شد.
با سپاسدوست عزیز ، از لطف شما ممنونم . من هم خوشحال می شم که سیاه مشق های شعرم جایی در وبلاگ خوب شما داشته باشند .
در پناه خداوند ، موفق باشید ..........از پگاه نازنین کمال تشکر وسپاس رادارم وافتخار بزرگیست که بتوانم از متنها واشعار زیباشون بهره وافی وکافی را بنمایم.............پگاه نازنین همیشه سبز باشی .
تو رفته ای و هنوز عشق تو تماشاییست
هنوز بارش باران
هنوز غربت شب
هنوز دیدن پاییز و برکه رویاییست
چه اعتراف عجیبی چه رنج زیبایی
تو رفته ای و مرا بوده ای زیاد اما
هنوز خاطره عشق تو تماشاییست
ستاره ای می گفت
به باد رفته دل تو مگر نمیبینی
که رفته بی تو و دگر نشانی از او نیست
شکست در دل من یک غرور پنهانی
شکست بغض صبورم به شوق ویرانی
دوباره زمزمه کردم کلام هر شب را
هنوز خاطره عشق تو تماشاییست
برای رفتنت زود است
بعد از سال ها امشب
به خوابم آمدی بگذار تا چیزی بگویم من
شب است و آسمان می بارد از این شادی
که تو در خواب من زیبا و نورانی شدی امشب
برای رفتنت زود است
من دلتنگ خواهم شد
اگر با تو نگویم رنج هجران تو را امشب
شب است و این تپش های دل من نیست باور کن
دل من بی صدا در چشم هایت جان سپرد امشب
برای رفتنت زود است
بعد از سال هاامشب
به خوابم آمدی بگذار تا چیزی بگویم من
اگر این بار هم رفتی خدا یار و نگهدارت
ترا شاید نبینم در خیال و خواب دیگر من
برو اما بدان من خسته ام از رفتن و رفتن
و می خواهم بمیرم مثل قلبم بی صدا امشب...
از شب ریشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ریختم
بی پروا بودم دریچه ام را به سنگ گشودم
مغک چنبش را زیستم
هوشیاری ام شب را نشکفت روشنی ام روشن نکرد
من ترا زیستم شبتاب دوردست
رها کردم تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت و کنار من خوشه راز از دستش لغزید
وهمیشه من ماندم و تاریک بزرگ من ماندم و همهمه آفتاب
و از سفر آفتاب سرشار از تاریکی نور آمده ام
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
شب می شکافد لبخند می شکفد زمین بیدار می شود
صبح از سفال آسمان می تراود
و شاخه شبانه اندیشه من بر پرتگاه زمان خم می شود
بیراهه رفتی برده گام رهگذر راهی از من تا بی انجام مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر
در باغ ناتمامتو ای کودک شاخسار زمرد تنها نبود بر زمینه هولی می درخشید
در دامنه لالایی به چشمه وحشت می رفتی بازوانت دو ساحل ناهمرنگ شمشیر و نوازش بود
فریب را خندیدهای نه لبخند را ناشناسی را زیسته ای نه زیست را
و آن روز و آن لحظه از خود گریختی سر به بیابان یک درخت نهادی به بالش یک وهم
در پی چه بودی آن هنگام در راهی از من تا گوشه گیر سکت اینه درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن ؟
ورطه عطر را بر گل گستردی گل را شب کردی در شب گل تنها ماندی گریستی
همیشه بهار غم را آب دادی
فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی بر تب شکوفه شبیخون زدی باغبان هول انگیز
و چه از این گویاتر خوشه شک پروردی
و آن شب آن تیره شب در زمین بستر بذر گریز افشاندی
و بالین آغاز سفر بود پایان سفر بود دری به فرود روزنه ای به اوج
گریستی من بی خبر بر هر جهش در هر آمد هر رفت
وای من کودک تو در شب صخره ها از گود نیلی بالا چه می خواست؟
چشم انداز حیرت شده بود پهنه انتظار ربوده راز گرفته نور
و تو تنها ترین من بودی
و تو نزدیک ترین من بودی
و تو رساترین من بودی ای من سحرگاهی پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سرانگیز
در هوای دوگانگی تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم در برگ فرود اییم
و اگر جا پایی دیدیم مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم و نهراسیم درایوان آن روزگاران نوشابه جادو سر کشیم
شب بوی ترانه ببوییم چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم نه به سوی روشن نزدیک نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم پس به چشمه رویم
دم صبح دشمن را بشناسیم و به خورشید اشاره کنیم
ماندیم در برابر هیچ خم شدیم در برابر هیچ پس نماز ما در را نشکنیم
برخیزیم و دعا کنیم
لب ما شیار عطر خاموشی باد
نزدیک ما شب بی دردی است دوری کنیم
کنار ما ریشه بی شوری است برکنیم
و نلرزیم پا در لجن نهیم مرداب را ب ه تپش دراییم
آتش را بشویم نی زار همهمه را خکستر کنیم
قطره را بشویم دریا را نوسان اییم
و این نسیم بوزیم و جاودان بوزیم
و این خزنده خم شویم و بیناخم شویم
و این گودال فرود اییم و بی پروا فرود اییم
بر خود خیمه زنیم سایبان آرامش ما ماییم
ماوزش صخره ایم ما صخره وزنده ایم
ما شب گامیم ما گام شبانه ایم
پروازیم و چشم به راه پرنده ایم
تراوش آبیم و در انتظار سبوییم
در میوه چینی بی گاه رویا را نارس چیدند و تردید از رسیدگی پوسید
بیایید از شوره زار خوب و بد برویم
چون جویبار ایینه روان باشیم به درخت درخت راپاسخ دهیم
و دو کران خود را هر لحظه بیافرینیم هر لحظه رها سازیم
برویم برویم و بیکرانی را زمزمه کنیم
سر برداشتم
زنبوری در خیالم پرزد
یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
در بیداری سهمنک
آهنگی دریا نوسان شنیدم به شکوه لب بستگی یک ریگ و از کنار زمان برخاستم
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشی نشانده بود
در خورشید چمن ها خزنده ای یدده گشود
چشمانش بیکرانی برکه را نوشید
بازی سایه پروازش را به زمین کشید
و کبوتری در بارش آفتاب به رویا بود
پهنه چشمانم جولانگاه تو باد چشم انداز بزرگ
در این جوش شگفتانگیز کو قطره وهم ؟
بال ها سایه پرواز را گم کرده اند
گلبرگ سنگینی زنبور را انتظار می کشد
به طراوت خک دست می کشم
نمنکی چندشی بر انگشتانم نمی نشیند
به آب روان نزدیک می شوم
نا پیدایی دو کرانه را زمزمه می کند
رمز ها چون انار ترک خورده نیمه شکفته اند
جوانه شور مرا دریاب نورسته زود آشنا
درود ای لحظه شفاف در بیکران تو زنبوری پر می زند
میان لحظه و خک ساقه گرانبار هراسی نیست
همراه ما ابدیت گلها پیوسته ایم تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار
تراوش رمزی در شیار تماشا نیست
نه در این خک رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت
در صدای پرنده فرو شو
اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی کند
در پرواز عقاب
تصویر ورطه نمی افتد
سیاهی خاری میان چشم و تماشا نمی گذرد
و فراتر
میان خوشه و خورشید
نهیب داس از هم درید
میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :54
بازدید دیروز :23 مجموع بازدیدها : 261748 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|