باز ای دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که براید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
تو می ایی
یقین دارم که می ایی
زمانی که مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند تو می ایی.
یقین دارم که می ایی.
پشیمان هم...
دو دستت التماس امیزمی اید به سوی من
ولی پر می شود از هیچ
دستی دست گرمت را نمی گیرد.
صدایت در گلو بشکسته و الوده با گریه
بفریادی مرا با نام میخواند و می گویی که اینک من
سرم بشکن
دلم را زیر پا له کن
ولی برگرد
همه فریاد خشمت را بجرم بی وفایی ها
دورنگی ها
جدایی ها بروی صورتم بشکن
مرو ای مهربان بی من که من دور از تو تنهایم!
ولی چشمان پر مهری دگر بر چهره ی مهتاب مانند نمی ماند.
لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت را نمی خواند.
دگر ان سینه ی پر مهر ان سد سکندر نیست که سر بر روی ان بگذاری و درد درون گویی
تو می ایی زمانیکه نگاه گرم من دیگر بروی تو نمی افتد
هراسان
هر کجا
هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید
مبادا بر نگاه دیگری افتد.
دو چشم من تو را دیگر نمی خواند
محالست اینکه بتوانی بر ان چشمان خوابیده دوباره رنگ عشق و ارزو ریزی
نگاهت را بگرمی بر نگاه من بیاویزی
بلبهایم کلام شوق بنشانی.
محالست اینکه بتوانی دوباره قلب ارام مرا
قلبی که افتادست از کوبش بلرزانی
برنجانی
محالست اینکه بتوانی مرا دیگر بگریانی.
تو می ایی یقین دارم ولی افسوس ان پیکر که چون نیلوفری افتاده بر خاکست دگر با شوق روی شانه هایت سر نمی ارد
بدیوار بلند پیکر گرمت نمی پیچد
جدا از تکیه گاهش در پناه خاک می ماند و در اغوش سر گور می پوسد و گیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدی های ان زیبا لباس اخرینش
نرم میلغزد.
جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو...
دگر ان دستها هرگز بر ان گیسو نمی لغزد
پریشانش نمی سازد
دلی انجا نمی بازد.
تو می ایی یقین دارم.
تو با عشق و محبت باز می ایی ولی افسوس...
ان گرما بجانم در نمیگیرد
بجسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد.
یقین دارم که می ایی.
بیا ای انکه نبض هستیم در دستهایت بود.
دل دیوانه ام افتاده لرزان زیر پایت بود.
بیا ای انکه رگهای تنم با خون گرم خود تماما
معبری بودند تا نقش ترا همچون گل سرخی بگلدان دل پاکیزه ی گرمم برویانند.
یقین دارم که می ایی
بیا
تا اخرین دم هم قدمهای تو بالای سرم باشد.
نگاهت غرق در اشک پشیمانی بروی پیکرم باشد.
دلت را جا گذاری شاید انجا
تا که سنگ بسترم باشد...
تقدیم به کسی که احساس تنهائ اش به اندازه یک جزیره تنها در میان اقیانوس است.
نمی دانم آیا این نوشته مرا خواهی خواند
نمی دانم ...ولی بدان هرانچه راگفتم از صداقت بودو هیچ دگر نبود......
تقدیم به کسی که احساس تنهائ اش به اندازه یک جزیره تنها در میان اقیانوس است.
دلم می خواست من باشمو تو با یک دنیای خالی.دوست داشتم تو باشی منو دو قلب پر احساس.اما نمیشه بدون تو دنیا برام ارزشی نداره.کاش خودم می مردم. اما مرگ لحظه های پر احساس زندگیمو نمی دیدم.خدایا چه سخته.تحملش چه سخته ما می دونم که اگه نشد باهم باشیم .اما قلبامون هنوز باهمه.من الان بیش از هر زمانی اون دلی که بهم دادی تو قلبم حس می کنم
امشب اگه تنهام
اگه نیستی باهم اشک بریزیم.اما ضربان قلبتو توی دلم احساس می کنم
اگه هر شب از شوق بودن با تو خوابم نمی برد.امشب از درد جدایی و غم نبودنت نمی تونم بخوابم
نیستی اما من حست می کنم.باهام حرف نمی زنی اما من صداتو می شنوم که تو دلت داری حرف می زنی.نمی بینمت اما با همه وجود تو ذهنمی
الان به یاده لحظه آخر افتادم.لحظه آخر صدات لرزید.صدای منم لرزید
وقتی صدات قطع شد باور لحظه ها برام مشکل شد.تازه فهمیدم که دیگه هرگز این صدارو نمی شنوم.اشک ریختم.اما چیزی عوض نشد
من موندم با یک جاده بی انتها که از این به بعد کسی رو برای همراهی ندارم.چه دردناک بود اون لحظه.قدرت تحملشو نداشتم.اما چاره ای جز تحمل نداشتم
زندگی با من چی کار کرد؟امشب چه طولانی شده.بغضمم نمیشکنه. امشب همه چیز عزاب آور شده.سکوت?بغض خفه کننده? فکر تو? صدای ضربان قلبم? تحمل? نفس کشیدنم? باور لحظه هام و نگه داشتن قلبی که تو به من دادی
سخته.سخت تر از حد توانم.حست میکنم. با همه وجود حست می کنم.می دونم که الان داری به من فکر می کنی.می دونم. باور دارم
با من نیستی اما من تورو با ذره ذره وجودم حس می کنم
می دونم که تو هم منو حس می کنی
دارم آهنگایی که با همه وجود به تو دادم گوش می دم.اون روز که اون آلبومو به تو دادم می دونستم که توی این شب که عزاب آور ترین شب زندگیمه تنها این آلبوم میتونه منو با آهنگاش باور کنه.برای همین به تو دادم. تا تو هم تو این شب بری سراغش.کاش تو هم الان گوش بدی و مثل من خودتو به احساس واقعی این آهنگا بسپاری
یک بار بهت گفته بودم.الان بازم میگم.به تو ساده دل ندادم که بری ساده ز یادم.هر چقدر بیشتر فکر می کنم کمتر می تونم باور کنم که دیگه باهم نیستیم
چه پاک بود این احساسی که بین ما بود.چه ساده بودیم هردومون
ما که توقع زیادی نداشتیم.فقط می خواستیم خودمونو فدای احساسی که برامون ارزش داشت بکنیم. اما نشد
زندگی به ما مهلت نداد
خدایا زندگی چه بی رحمه
ما که توقع زیادی نداشتیم. فقط می خواستیم با هم باشیم.اما زندگی این حقو از ما گرفت.کاش بودی و می دیدی که بدون تو دلیلی برای ادامه ندارم
ساعت ها از لحظه آخره با هم بودنمون گذشته.اما من انگار تو اون لحظه متوقف شدم
دوست ندارم که از ذهنم بیرونش کنم
خدایا چه سخته جدایی.هنوز به اندازه نصف روز از لحظه آخر نگذشته اما من طاقتم داره تموم میشه.چقدر دلم برات تنگ شده
دلم بد جوری گرفته.اما این بار تو نیستی که برات از دل تنگیام بگم.ستاره دلتنگی های منم امشب تو آسمون گم شده.پیداش نمی کنم
این شبم که به آخر نمیرسه
خدایا این زجر تا کی می خواد ادامه داشته باشه؟چرا دیشب که با هم می خندیدیم زود گذشت؟ولی امشب که با هم نیستیم پایان نداره؟
می خوام از خدا بخواهم که به هر دومون کمک کنه.من دعا می کنم تو هم دستاتو بالا بگیر تا دعامون بر آورده بشه.می دونم که سخته اما بیا باور کنیم که برای ما بازگشت امکان نداره
نمی دونم امشب تا کی می خواهد طول بکشه
اما من تحمل می کنم.تو هم تحمل کن.میدونم که میگی سخته.می دونم که داری اشک میریزی و میگی نمیخوام
اما اینم می دونی که ما مجبوریم که زیر بار غصه هامون تحمل کنیم .پس منم با تو اشک میریزم و سعی می کنم که با هر قطره اشکم هم باورمو بیشتر کنم و هم احساسمو
دوستت دارم برای همیشه.می دونم که تو هم تا آخرین لحظه دوستم خواهی داشت
می خوام برم .برمو از فردا با سکوت و دل شکستم یک زندگی بی دلیلو شروع کنم.میخوام برم و با همه این چیزایی که اتفاق افتادباز خدارو شکر کنم.تو هم برو.برو تا کم کم بتونی باور کنی که همیشه هر چی تو زندگی دوست داشته باشی بهش نمیرسی
دلم برات چه تنگه .دنیا دلش چه سنگه
دنیا حسابی مارو دور خودش دوونده.صبرم زیاده اما عمری دیگه نمونده
برام سخته.خیلی هم سخته
اما باید بگم
خداحافظ زیباترین لحظه های زندگی من.خداحافظ خاطرات من
خداحافظ برای همیشه
رفتنت را دیدم
تو به من خندیدی
آتش برق نگاهت دل من آتش زد
و مرا در پس یک بغض غریب
در میان برهوتی تاریک
پشت یک خاطره سرد و تهی
با دلی سنگ رهایم کردی
و تو بی آنکه نگاهی بکنی به دل خسته و آزرده من
رفتنت را دیدم
تا به آنجا که نگاهم سو داشت
و تو در آخر این قصه تلخ محو شدی
باورم نیست که دیگر رفتی
اشک من بدرقه راهت باد...
حتمآ به وبلاک دوست نازنین و گرانقدر من سری بزنید و از اشعار این استاد ارجمند بهره مند گردید.
اگر کسی را نداشتی که به آن بیندیشی به آسمان بیندیش چون در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد
http://mahshidtanha1.blogfa.com/
هیچگاه فاصله ها حریف خاطره ها نمی شوند
بیادتم مهربان.
تیک تیک ساعت صدای جویدن لحظه هاست.
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند.
زندگی حکایت مرد یخ فروشی استکه از او پرسیدم:فروختی؟گفت:نخریدند,تمام شد.
زندگی باهمه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست.
اظطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست.
زندگی جنبش جاری شدن است.
از تماشاگر آغاز حیات
تا بدانجا که خدا می داند.
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی.
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
http://www.lilinaz1375.blogfa.com
یه روز خوب میاد
( هیچکس )
یه روز خوب میاد که ما همو نکشیم به هم نگاه بد نکنیم
با هم دوست باشیم و دست بندازیم رو شونه های هم
آهان مثل بچگیا تو دبستان
هچکدوممونم نیستیم بیکار در حال ساخت و ساز ایران
واسه اینکه خسته نشی اینبار من خشت میذارم تو سیمان
بعد این همه بارون خون بالاخره پیداش میشه رنگین کمون
دیگه از سنگ ابر نمیشه آسمون به سرخی لاله نمیشه آب جوب
موذن اذان بگو خدا بزرگه بلا به دور مامان امشب واسمون دعا بخون
تا جایی که یادمه این خاک همیشه ندا میداد یه روز خوب میاد
که هرج و مرج نیست و تو شلوغی ها به جا فحش به هم شیرینی میدیم و زولبیا بامیه
همه شنگولیمو همه چی عالیه فقط جای رفیقامون که نیستن خالیه
خون میمونه توی رگ و آشنا نمیشه با آسمون و آسفالت
دیگه فواره نمیکنه لخته نمیشه هیچ مادری سر خاک بچه نمیره
خونه پناهگاه نیست و بیرون جنگ وای از تو مثل بم ویروونم؟
یا اصلا مثل هیرو شیما بعد بمب نمیدونم دارم آتیش میگیرمو اینو میخونم
پیش خودت شاید فکر کنی دیوونم ولی یه روز خوب میاد اینو میدونم
راستی وقتی یه روز خوب میاد شاید از ما چیزی نمونه جز خوبیا
نا امن و خراب نیست همه چی امن و امان کرمها هم قلقلکمون میدن و میشیم شادروان
آسمون به چه قشنگه کنار قبر سبزه چمنه
هیچ مغزی نیمیخواد در ره فقط اگه صبر داشته باشی حله
دست اجنبی کوتاس از خاک نگو اوووو کو تا فردا
اگه نبودم میخوام یه قل بدی بهم که هر سربازی دیدی گل بدی بهش
دیگه هیچ مرغی پشت میله نیست هیچ زن آزاده ای بیوه نیست
دخترم بابات داره میاد خونه آره برو واسه شام میز بچین
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :4
بازدید دیروز :16 مجموع بازدیدها : 262813 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|