با تو ام...با شما...همه تو هاي من!...ت ! مخاطبم...تويي که يک روزي تنها توي من بودي...تويي که ديگر توي من نمي شوي...تويي که بي خبري از خواستن هايم...دل دل زدن هايم...تويي که نيامده اي...نمي ايي...تويي که بايد بيايي توي من شوي...تو...همه تو هاي غايب من...ما
با تو ام
نبودنت را زمان...زندگي...روزها ? مي خراشند روي پوستم و ارام ارام مي گذرند...اه! افسوس !که اگر بداني چه مي سوزد اين پوست!!!...طعم تلخ جاي خاليت...جاي خالي تو هاي نوشته هايم...حفره هاي خالي و عميق ِ همه تو هاي جهان در روزهايم...عمرا که بداني چه دهان بندي است اين تلخي خالي ها و سيگار و شوري اشک و گسي فرياد هاي فرو خورده
حالم خوب است ! حال همه ما اين حوالي بد خوب است. لب خشک و دهان گس مان را باز ميکنيم و گيلاس هامان را به هم مي زنيم و لاجرعه بالا ميرويم....تو بگو اب...شراب...چاي ...قهوه...ما همه حالمان خوب است و دود سيگار را حلقه حلقه و بي قيد و کشدار مي فرستيم به لايتناهي...همان جايي که همه مان توهايمان را گم کرده ايم