• وبلاگ : .... «« " پرنده رانده شده از بهشت " »»‍‍ ....
  • يادداشت : aesculapius
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شيما 

    مي دانم اتفاق مي افتد

    دستي كه نخواهد گرفت دستهايم را

    وقتي كسي براي دلتنگي ات

    باران نمي شود

    ديگر چه فرق مي كند

    پرنده يا ابر؟؟؟؟

    ديگر چه فرق مي كند

    كه تو

    زير باران به كسي كه من نيستم

    فكر كني

    ديگر چه فرق مي كند ....

    اصلا بگذار اتفاق بي افتد

    اي شعر سياه تر از آن است كه سپيدشود

    + شيما 

    ازفكر من بگذر

    خيالت تخت باشد من مي تواند بي توهم خوشبخت باشد

    اين من كه با هر ضربه اي از پادرآمد

    تصميم دارد بعدازاين سرسخت باشد

    تصميم دارد با خودش با كم بسازد

    تصميم دارد هم بسوزد هم بسازد

    هرچند دشوار است بايد پابگيرم

    تا انتقامم را ازاين دنيا بگيرم

    من خسته ام ديوانه ام آزاركافي ست

    راهي ندارم پيش رو ديوار كافي ست

    جزدردها سهمم نبود از با تو بودن

    لطفا برو دست از سرم بردار كافي ست

    لج مي كند جسمت بگويد زنده هستي

    وقتي برايم مرده اي انكار كافي ست

    با ساز دنيا گرچه مجبورم برقصم

    حرفي ندارم چون باريم دار كافي ست

    من خسته ام ديوانه ام دلگيرم از تو

    خودرا همين امروز پس مي گيرم ازتو

    ازفكرمن بگذر خيالت تخت باشد

    من مي تواند بي تو هم خوشبخت باشد

    (الهام ديداريان )