دیگر نمی توانم ظلماتت را روشنی بخشم
به نظر می رسد تمام عکسهایم در سفیدوسیاه محو شده باشد
خسته می شوم و زمان در برابرم از جنبش باز می ماند
و اینجا روی نردبان زندگی ام یخ زده ام
خیلی دیر شده تا خود را از سقوط حفظ کنم
شانسم را ازموده ام و شیوه زندگی ام را عوض کرده ام
و لی تو مقصودم را در دیدار به اشتباه دریافتی
در را بستی و مرا خیره از نور رها کردی
مگذار خورشید بر من غروب کند
هر چند خودم را جستجو می کنم....اما همواره کسی دیگر را می بینم
تنها مب گذارم رایحه ای از زندگیت در هوا بپیچد
اما از دست دادن همه چیز همچون غروب آفتاب بر من است
نمی توانم کلام رومانتیک مناسب را بیابم
ولی یکبار مرا ببین و احساساتم را دریاب
تنها چون موجبات آزارت را فراهم می سازم... از من دست نکش چون جراحاتی دارم که برای ترمیم به عشق نیاز مندند.
حسن پرنده....??/??/??
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :93
بازدید دیروز :160 مجموع بازدیدها : 262376 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|