سلام سروران گرامی متنهای زیبای که اقتباس شده است از وبلاک حرم دل http://www.haramedelam.blogsky.com به نوشته ی شکوفه است با اجازه از سرور گرامی ......دوستان حتمآ به این وبلاک مراجعه کنید و استفاده وافر از آن بنمایید.
مرگ می وزید و شاخه های عاطفه می شکست . شب با هم? توان به گسترش
سیاهی می اندیشید . برکت از زمین رفته بود و عاشقان فرصت عاشقان? زندگی
را از دست داده بودند که مردی آمد از اهالی فردا ، چراغی از جنس آفتاب در دست
و آینه ای به وسعت حقیقت در دل ؛ راست تر از ابدیّت ایستاد و با اشارات روشن ،
آبی ترین سمت آسمان را نشانمان داد و خود پیش تر از همه ، رخوت و سکوت
جاده را شکست و دل به گام هایی سپرد که بر زمین ، به ضیافت هرکجا که نباشد ،
می شتافتند . مردم نیز ، هم? رهایی را در او یافتند . در متن تاریکی چشم به
چشم او دوختند که هم? روشنی های غزیر را در خود نشانده بود . مردم ، هم?
ناگفته های خویش را از زبان او می اندیشیدند و دست هایش را ، که گرمای
ملکوت داشت و با هزار هزار مرهم ، زخم هایشان را می نواخت ، در دستهای
روشن خود فشردند و قطره قطره با دریا همراه شدند .
اقیانوس شد ؛ طوفان شد ؛ موج تا آسمان بالا آمد که هزار نشانه از نوح داشت ،
از طوفان به جودی عزّت و فلاح و رستگاری همه را رهنمون شد . نفس عجیبی
داشت ؛ راه شکفتن گلها را بلد بود ؛ بلد بود همه جویبار رابه سمت کرتهای تشنه
هدایت کند . بلد بود بر منقار مرغکان لب فروبسته نغمه بنشاند و خوب می دانست
چه کند تا همه خوب بشنوند ، خوب بمانند و در جستجوی خوبی ، از بدترین و
شکننده ترین حادثه ها بگذرند . فراخ بود که می شد سرنوشت هم? مردم را بر آن
نوشت. پیش پایش هم? چمنها سبز می شد . همه سروها ، راست تر ، به احترام می ایستادند .
همه شقایق ها لبخند می زدند و همه درختها ، میوه تعارف می کردند . مرد ، مردم را ،
همه دلها را با خدا آشتی می داد . با یک سر انگشت ، همیشه آسمان را به چشم ها
معرفی می کرد و باسر انگشت دیگر ، تاریکی و سیاهی هولناکی را که تا ژرفای زندگیها
دامن گسترده بود . مردم .... همراهش شدند . کوچه ها از تبریک لبریز ، بامها از فریاد
متراکم و میدان ، وعده گاه شور و شهادت و شعور شد . مردم از جویبار کوچه ها
می گذشتند ، به رودخان? خیابان رسیدند و در اقیانوس میدانها یکی می شدند .
یگان? همراه و همدل و همدرد . مشت ها می رویید ؛ خونها از رگها فواره می زد .
عشق جاری می شد و هر چه پاییز و زمستان می لرزید ، می شکست و در سیلاب
تندخون شسته می شد تا بهار فرصت حضور و ظهور یابد و سرانجام بهار شد.
بهاری که زمین تنها یکبار تجربه کرده است.
ای باغ آرزوهاى من ! مرا ببخش که آداب نجوا نمی دانم
مر ا ببخش که در پرده خیالم ، رشته کلمات ، سر رشته خود را از کف دادهاند و نه از این رشته سر
می تابند و نه سر رشته را می یابندعمرى است که اشک هایم را در کوره حسرت ها انباشته ام و
انتظار جمعهاى را می کشم که جویبار ظهورت از پشت کوههاى غیبت سرازیر شود ، تا آن کوره و
آن حسرت ها را به آن دریا بریزم و سبکبار تن خستهام را در زلال آن بشویم ....
ای همه آروزهایم !!!
من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مىکنى؟
با چشم هایم که یک دریا گریسته است چه مىکنى؟
با سینهام که شرحه شرحه فراق است چه خواهى کرد؟
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مِهر
آن مِهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟
می خواهم حدیث پریشانی دل را بنگارم اما سیلابه های اشک امان از کفم ربوده است.
می خواهم حکایت جنون آمیز دلدادگیم را واگویم ولی گره های بغض گلویم را فشرده است.
می خواهم منتظر بمانم و بارانتظار را همچنان بر دوش کشم اما چه کنم که سنگینی این بار پشتم
را خمیده است.
ای رحمت عالمیان! و ای تتمه دور زمان!
دیگر بس است این سوز طاقت سوز هجران.
کیست که ساغر محبت از دست تو نوش کرد و حلقه بندگی دیگری در گوش
کرد؟!
کدامین نرگس، پای نیاز در چشمه تو شست و چشم شیفتگی به تو ندوخت؟
کدامین کهکشان بر گرد تو گشت و واله و حیران تو نگشت؟
کدامین نیلوفر آبی به عشق تو سر فرا آورد و جاذبه مهر تو دید و به برکه گریخت؟
معشوقا!
کدامین انسان پیشانی عشق بر خاک ربوبیت تو سائید و شیرینی تو چشید و دل
به دیگری سپرد؟
کدامین پروانه، شعله های ملتهب جمال تو دید و به ظلمت پناه برد؟
کدامین یوسف به عشق رؤیای تو آواره نگشت؟ کدامین یوسف در زیر سرپناه تو
به زلیخا پناه داد؟
شاهدا!
کدامین موسی در کوره ی طور گداخته شد و حضور رقیب تو را دوام آورد؟
کدامین مربی کلامی با تو گفت و لب از صحبت دیگران ننهفت؟
کدامین محمّد در حرا صدای تو شنید و نلرزید؟
گیاه به خشکی گرائیدهی ما را در جوار جویبار جاری خودت قرار ده و از زلال
محبت خویش سیرابمان کن.
ما که دل از دنیا و ما فیها کنده ایم و دل به غیر تو نسپرده ایم، درونمان را در کوره
ودّ و مهر خویش خالص گردان.
ما را از آن دسته از بندگانت قرار ده که پرنده ی اشتیاقشان را در آسمان آبی لقاء
خودت رخصت پرواز دادی و ماهی رضایتشان را در دریای قضاء خودت پروراندی،
آنان که زنگار هر چه غیر از آیینه ی دلشان زدودی تا آنجا که رخسار تو را به تمامه
در قلب های خویش به تماشا نشستند.
آنان که در طاقچه رضایتشان نشاندی و اشک هجران خودت را از مژگانشان چیدی
و غبار دوریت را با دست های مهر آغشته ات از چهره شان پاک کردی و در چمن
های سبز صداقت در جوار درخت خویش جایشان دادی و ظرفیت نوشیدن از
چشمه ی عبادت را اعطایشان کردی.
ما را از آن بندگانت قرار ده که در دود آتش عشقی که تو در خرمنشان افکندی تصویر روشن تو را دیدند و خانه ی دل برای ورود تو از اغیار تهی کردند.
آنان که در فضای خلوصشان جز بوی گل مریم تو نپیچید و در برکه چشمشان جز نیلوفر آبی تو نرویید، آنان که بودشان را جز در سجود سپاس تو ندیدند.
آنان که سینه هایشان مملو از هوای طاعت توست، آنان که اسوه های خلایقند و اوج ترین پروازها در آسمان تو خاص آنان است.
آنان که تو طالب مناجاتشان و خریدار راز و نیازشان هستی.
آنان که باغچه های دلشان را تو خود وجین می کنی و شاخه های نابجا را از
گلدانشان - که رشد به سوی تو را خدشه دار کند - تو خود می بری.
ما را از آنان قرارده که دل های حزین و غمگینشان با دیدار تو شاد می شود و
غنچه های درهم و دردآلوده زندگیشان با آفتاب روی تو گشاده.
آنان که پیشانیشان سجده گاه عظمت توست و چشمانشان بی خواب خدمت تو
و اشک هایشان روان خشیت تو و قلب هایشان متعلق محبت تو و دل هاشان
لرزان مهابت تو.
ای آن که مهتاب رخسار تو روشنایی راه و زیبایی نگاه عاشقان توست.
ای آن که تنزه جمالت دل های عارفان را جلای اشتیاق می بخشد.
ای آرزوی دل های آرزومندان و ای اشتیاق مشتاقان و ای امید امیدواران و ای
عشق عاشقان و ای غایت شیفتگان و ای نهایت والگان و ای درد دردمندان!
آتش عشقت را در خرمن وجودم بیفکن، تخم دوست داشتنت را در گلدان دلم
بکار، سبزینه محبتت را در برگ های به زردی گرائیده وجودم بدوان.
من عشق به تو را هم از تو می خواهم و عشق به عاشقان تو را و عشق به هر
کاری که مرا به تو نزدیک کند.
عشقت را در دلم انداز و عشق به اولیائت را و عشق به جاده منتهی به سوی تو
را و عشق به علامات راهنمای به سوی تو و عشق به زائران تو را و عشق به
رائدان راه تو را.
همزمان با رشد گیاه محبتت در باغچه دلم، هر چه هرزه گیاه محبت دیگران را
بسوزان.
مرا پایی ده که فقط به در خانه تو توانم آمد و دستی که فقط سحوری در خانه تو
توانم کوفت.
مرا چشمی ده که فقط گریان تو باشد و سینه ای که فقط سوزان تو.
به من نگاهی ده که جز روی تو نتواند دید و گوشی که جز صدای تو نتواند شنید.
خودت را معشوق ترین من قرار بده و مرا عاشق ترین خویش.
مباد که چشمه ی محبت من به برکه های گل آلود دیگران بریزد.
چشم جویبارک عشق مرا به تماشای دریایت روشنی ده.
مباد که دل من اسیر جز تو شود و پیشانی قلبم بر خاک محبت دیگری بساید.
مباد که عندلیب دلم غزلخوان بستانی دیگر گردد.
مرغ دلم که در دام توست مباد که یاد آشیان کند.
نکند که روی از من بتابی و نشود که نگاه حیرانم را منتظر بگذاری.
مرا شایستگی بهره مندی از کنارت بخش.
ای پاسخ دهنده و ای اجابت کننده، ای گل بخشش دیگران از گلزار تو، ای باغبان رحمت.
یک جاده خاکی بود و من و تو ... و آخرین نگاههایی که به هم کردیم ...تو دست بلند کردی برای
خداحافظی ... من چندان میلی به خداحافظی نداشتم فکر می کردم که دوباره تو را خواهم دید ..
می رفتم که سفرم را در جاده غربت ادامه پیدا کند ... و تو می ماندی که آماده شوی تا آن جاده
را طی کنی و به جایی برسی ... بعدها فهمیدم که تو بستر جاده ای بودی که من مسافر آن بودم
و تو مسافر جایی دیگر ... تو شاید می دانستی که من به پایان جاده نخواهم رسید ...همین بود
که مثل کودکان ، معصومانه برایم دست تکان می دادی و من با قیافه ای کاشفانه به دنبال یافتن
چیزی بودم که خودم هم نمی دانستم چیست ... تو یک جاده بودی ؛ جاده ای مسافر ... و من ..
هنگامی فهمیدم که جاده ها هم سفر می کنند که دیگر از آن دست تکان دادن فقط یک تصویر برایم
باقی مانده بود ... و یک حس غریب ....
اما از تو هیچ خبری نبود ....
غزل من
لبخندهای تو
بشارت راستین یک صبح است ...
لبخندهایی که آفتاب را به آتش بازی و غنچه را به شکفتن وا می دارد ..
بی تو هرگز .
بی تو آرامم نیست .. بوسه ات دل می برد .. جان می دهد ...
هر چه می خواهد دلم .. آن می خواهد زندگی بی تو مرا نیست ...
بجز شام سیاهی .. تو مرا پرتو مهری .. تو مرا بخت سپیدی ...
.
الهى و ربى ! اى آرمان و اى مقصود من ، اى همه خواسته و اى آرزوى من.
سوگند به تو که جز تو نه آمرزندهاى براى لغزش هایم مىیابم و نه مرهمى براى
دردهایم.
مولایم! اى پاسخگوى درماندگان! اى برطرف کننده پریشانى ! اى پرده پوش هر ناروا!
به تو روى آوردهام تنها به تو ، شاید که بخوانیم . اى آن که خواستارش مردود
نمی شود ! آرزومندش ناامید نمی شود ، و درگاهش بر خوانندگان باز است و
پردهاش بر امیدواران برداشته.
الهى ! جانى را که به توحیدت عزیز داشتى چگونه برخوارى هجران ذلیل
می گردانى !؟ دلى را که در کمند عشق خود گرفتار آوردى چگونه به آتش دوزخ
می سوزانى !؟ اگر توشهام در سیر به سوى تو اندک است ، گمانم بر توکلى که
بر تو کردهام نیکوست . اینک منم ، آن که رو به روى نسیم هاى رحمت و
مهربانیت ایستاده! آن که به بخشش هایت اعتماد کرده، آن که به سرپرستى تو
نیازمند است، آن که باران جود و لطف تو را سراغ می گیرد.
ای مهربان خدا آنچه از فضلت آغاز کردهاى به انجام رسان. آنچه با حِلمت بر من
پوشانیدى، عیان مکن . آنچه از کرمت بخشیدى، سلب مفرما.آنچه از زشتى انجام
داده ام، بیامرز.
سلام بر تو که ندیده تو را عاشق شدیم.
دلبرا ! چمن چمن نرگسان بر آستانت خیمه زدند و در اشتیاق جمعه موعود
گریبان می درند. نسیم نسیم در پی تو می وزند تا یک پیچک موی تو را بنوازند.
عندلیب عندلیب نغمه کنان بال می سایند که واژه ای از اشعار تو را بربایند.
موعودا بیا ! و دستان ما را بگیر و تا عرش خدا بالا بر . صوت خویش را آشکار
کن تا به مناجات تو بیدلان بسوزند و انتظار به سرآید . بی تو لبها به خنده مباد
و نرگس چشمان بی تو گریان باد .
ای واصل زمین و آسمان ! ای وارث آدم تا خاتم! ای آخرین برهان روشن ! بی
تو دلتنگی ما را پایان نیست . بی تو گذر زمان را توان دیدن نیست. بی تو
عشق را نگاه باور نیست . شمع در فراغت اشکریز است و گل برگ ریز و ما در
عجبیم که با وجود این حزن و اندوه ، زندگی همچنان در چرخش است
بگذار برایت بگرییم . بگذار بر دلتنگی مان ندبه کنیم . بگذار با پرندگان ناله
زنیم و بگذار چون آسمان ابری شویم. می خواهیم بار دیگر با تو عهد بندیم اما
نشکنیم. می خواهیم با تو بمانیم اما نه تا ساحل که تا دریا.
الهى ! به کبریائیت سوگند که از ثیاب فقر فخر دارم و از فاخر شرم ، که در آن
همرنگ بینوای دل شکسته ام و در این ؛ بیم دل شکستن است چه کنم که در این
اوان بى اساس " لولا اللباس لا لتبس الامر على اکثر الناس " .
الهى ! لذت گرسنگى را در کامم برکت ده .
الهى ! حشر با عالم خیال که اینقدر لذیذ است حشر با عالم عقل چه خواهد بود .
الهى ! آمدم ردم مکن ، آتشینم کردهاى سردم مکن .
الهى ! اگر تا قیامت براى یک صغیره استغفار کنم از شرمندگى تقصیر بندگى به در
نخواهم شد.
الهى ! سخن در عفو و رحمتت نیست گیرم که تو بخشیم من از شرمندگى چه کنم
تو خود گواهى که از استغفار شرم دارم.
الهى ! استغفار ، خواستن غفران تست ، با خاطره گناه چه کنیم.
الهى ! چه باید کرد که گناه فراموش شود ، و گرنه با یاد گناه اگر برانى ، شرمنده ،
و اگر نوازی شرمنده ترم .
الهى ! دیگر از بهشت لذت نتوانم برد ؛ چه عفو احسان درازاى جرم و عصیان ،
انفعال بیشتر ...
الهى ! واى بر آنکه در شب قدر ، فرشته بر او فرود نیامده با دیو همدم و همنشین
گردد.
الهى ! یقینم را زیاد گردان و اضطرابم را به اطمینان مبدل کن و آنى را در آخر
خواهی کنی در اول کن ، که شفاعت آحرین از آن ارحم الراحمین است .
الهى ! دل خوش بودم که گاهى گریه سوزناک داشتم و دانههاى اشک آتشین
میریختم ولى این فیض هم از من بریده شد که بیم زوال بصر است و امور مهمى که
در آنها امتثال فرمان تو است در نظر، ولى بارآلها عاشق نگرید چه کند و بنده فرمان
نبرد چه کند.
الهى ! مرا در سایه ی خاتم صلى الله علیه و آله و سلم داشتى که تو را یابم و
بندگانت را دریابم ؛ شکر این موهبت چگونه گذارم . بارالها ، ناپاک را به سویت بار
نیست و با بندگانت کار نیست ، دستم را بدار تا در راهم استوار باشم .
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :23
بازدید دیروز :84 مجموع بازدیدها : 261509 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|