با قامت خزانی و چشمان معصوم بی پناهی در زیر سایبان حصار مقوایی به دنبال کدامین پروانه ی پروازی؟با برگهای سوخته ی عمرت در فصل انجماد تنهایی به دنبال کدامین سفر به اعماق افسانه هایی ؟در ابتدای ظلمت هستی بر قابی تنگ به دنبال کدامین نقطه ی اوج پروازی...
(نوشته شده توسط شیده )
کدام ستاره خواب را از چشم تو می نوشدکه در آسمان دلهره ی خویش اینگونه بی پناهی؟امشب که تنهایی می خزد به درون هستی ماامشب که خاطرات لرزان، بر بستر مهتابی ما می تابدچیزی بگواین سکوت سنگین کلامت را بشکن بر دفتر لب خویش غوغای عشق را ترسیم کن تو با نوازش دستانت تصویر سکوت محض را سبز کناز ما بگوبگو از آن کبوتر عاشق که بر سر دیوار ما لانه داشت تا که آرامش صدای بارانی تو بر خشکسال وجود من ببارد نگو از من نگو از ابرهای نگاه کبوتری که ملامت را در چشم من کاشت تا که چشمانت در آفاق من بتابد که قلبت در سینه می تپدبگو از مابگو از ما......
(نوشته شده توسط شیده )
به حیاطی می اندیشم که درختش ، گلش بوی تن تو را می دهد
آنجا که ماه هم از بوی پونه عاشق می شود
و من در اشتیاق رویش پرواز بال می گشایم
آنجا که فصل ماست
آنجا که هرگز بنفشه خواب ندارد
آنجا که در انتظار خورشید
تکرار نام تو کافیست
آنجا که بوی علف های اشتیاق از سمت شرق خاطرت جاریست
و اضطراب قایق رویاهایم بر آبهای زلال اشک هایم در ستیز
نمی دانم آیا ندای تن خشک تنهائیم را یاد تو پس خواهدم داد؟
آیا گونه های سرخ انتظار
در حس باز شدن درهای صبح از خویش خواهد رمید؟
آیا آن بغض پائیزی که بر پیچک لخت دیوار روئیده است
روزی در بقچه باد خواهد شکست؟
آیا آن ترانه های آغاز گم شده در پس کوچه های خاطره
دوباره در حیاط ما پیدا خواهد گشت؟
در سر چه دارد اینهمه دلتنگی
که بالهای باران غمش را بر حیاط ما گشوده است؟
می بینی حیاط ما چقدر ابریست؟؟؟
(نوشته شده توسط شیده)
دلم می سوزد برای آن نیلوفر شکسته ی تنهاییکه به جرم همخوابگی با کاج در زیر پنجه های وحشی باد ضجه می زدبرای آن درخت نارون پیر که به انتظار هجرت سرما سر در گریبان گرفته بودچه سخت است باور مرگ خزانی رویاابتدای حسرتگام های سکوت بی رنگآری دلم می سوزدحتی برای مرگ ماهی قرمز تنهای تُنگ بلوری دلم می سوزدبرای اندام برهنه ی پیچک تنها که در بازوان سایه می لرزیدآه دلم می سوزداز ویرانی تبسم مهتاب از ضربه های هراسناک مرغ زرد بر آسمان خسته ی ایوان دلم می سوزددلم می سوزد...
(نوشته شده توسط shideh)
اگه تو روز یه ماه پیدا کنم به صاحبش برش میگردونم .چون میترسم یکی اونو دست من ببینه. اما اگه تو تاریکی پیداش کرده باشم یه بهونه ای پیدا میکنم تا به هیشکی چیزی در موردش نگم! چون عاشق ماهم ! خیلی قشنگ و عاشقانه ست ! کاشکی میشد پنج شیش تا ماه داشتیم ! اونوقت دیگه هیچوقت نمی خوابیدم هیچوقت از اینکه توی ساحل روی خزه ها دراز بکشمو اونارو تماشا کنم خسته نمیشدم....
(نوشته شده توسط (heart
در این روزای سرد و بس دلاویز
در این سرمای سوزان و غم انگیز
میان این همه غوغا و آشوب
میان این همه شور و هیاهو
غمه بنهفته دارم من
سری گمگشته دارم من
کزین مستی سراپایم
همه تقدیر من آید به چشم
ز دوری ها گریزانم
ز فرداها هراسانم
دلم می خواهدش دنیا
همه این را بدانند هم
در این دنیای تاریکی
چراغی گمگشته دارم من...
(نوشته شده توسط heart )
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را،
می جویمت چنان که لب تشنه آب را،
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح،
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را،
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد،
یا کودکان خفته به گهواره تاب را،
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل،
یاآنچنانکه بال پریدن عقاب را،
حتی اگر نباشی می آفرینمت،
چونانکه التهاب بیابان سراب را،
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی،
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان
مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است
ز زیر سنگ یک روز سر زدم بیرون
به زیر سنگ یک روز می شوم مدفون
سرشت سنگی من آشیان اندوه است
جدا ز یار و دیارم دلم نمی خندد
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد
مرا به گریه میار ...
آواز عا شقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ دل باغ ، دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
( بادا ) مباد گشت و ( مبادا ) به باد رفت
( آیا )ز یاد رفت و ( چرا )در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
*
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در بی تباهی شماست!
*
گوش تان اگر به ناله ی من آشناست،
از سفینه ای که می رود به سوی ماه،
از مسافری که می رسد ز گرد راه،
از زمین فتنه گر حذر کنید!
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاه ست
*
ای ستاره ای که پیش دیده ی منی
باورت نمی شود که در زمین،
هر کجا، به هر که می رسی،
خنجری میان مشت خود نهفته است!
پشت هر شکوفه ی تبسمی،
خار جانگزای حیله ای شکفته است!
*
آنکه با تو می زند صلای مهر،
جز به فکر غارت دل تو نیست!
گر چراغ روشنی به راه توست،
چشم گرگ جاودان گرسنه ای ست!
*
ای ستاره، ما سلام مان بهانه است
عشق مان دروغ جاودانه است!
در زمین، زبان حق بریده اند،
حق، زبان تازیانه است!
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه ی شبانه است!
*
ای ستاره، باورت نمی شود:
در میان باغ بی ترانه ی زمین،
ساقه های سبز آشتی شکسته است
لاله های سرخ دوستی فسرده است
غنچه های نورس امید
لب به خنده وانکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است!
ای ستاره، باورت نمی شود:
آن سپیده دم که با صفا وناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره ی زمین پریده است!
آن شقایق شفق که می شکفت
عصرها میان موج نور
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
دود و آتش به آسمان رسیده است!
قلب مردم به خاک و خون تپیده است!
ابر های روشنی که چون حریر،
بستر عروس ماه بود،
پنبه های داغ های کهنه است!
ای ستاره، ای ستاره ی غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس.
زیر نعره ی گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردناک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده ی خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس.
بیش از این مپرس!
ای ستاره، ای ستاره ی غریب!
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمی رسد؟
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی رسد؟
بگذریم از این ترانه های درد
بگذریم از این فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره، شب گذشت،
قصه ی سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو،
می گریزد از فغان سرد من،
گوش از ترانه بی نیاز تو!
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو می چکد.
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته ی تو بسته می شود
بی تو، در حصار این شب سیاه
عقده های گریه ی شبانه ام
در گلو شکسته می شود.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :5
بازدید دیروز :20 مجموع بازدیدها : 262480 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|