نمی دانم آیا این نوشته مرا خواهی خواند
نمی دانم ...ولی بدان هرانچه راگفتم از صداقت بودو هیچ دگر نبود......
تقدیم به کسی که احساس تنهائ اش به اندازه یک جزیره تنها در میان اقیانوس است.
دلم می خواست من باشمو تو با یک دنیای خالی.دوست داشتم تو باشی منو دو قلب پر احساس.اما نمیشه بدون تو دنیا برام ارزشی نداره.کاش خودم می مردم. اما مرگ لحظه های پر احساس زندگیمو نمی دیدم.خدایا چه سخته.تحملش چه سخته ما می دونم که اگه نشد باهم باشیم .اما قلبامون هنوز باهمه.من الان بیش از هر زمانی اون دلی که بهم دادی تو قلبم حس می کنم
امشب اگه تنهام
اگه نیستی باهم اشک بریزیم.اما ضربان قلبتو توی دلم احساس می کنم
اگه هر شب از شوق بودن با تو خوابم نمی برد.امشب از درد جدایی و غم نبودنت نمی تونم بخوابم
نیستی اما من حست می کنم.باهام حرف نمی زنی اما من صداتو می شنوم که تو دلت داری حرف می زنی.نمی بینمت اما با همه وجود تو ذهنمی
الان به یاده لحظه آخر افتادم.لحظه آخر صدات لرزید.صدای منم لرزید
وقتی صدات قطع شد باور لحظه ها برام مشکل شد.تازه فهمیدم که دیگه هرگز این صدارو نمی شنوم.اشک ریختم.اما چیزی عوض نشد
من موندم با یک جاده بی انتها که از این به بعد کسی رو برای همراهی ندارم.چه دردناک بود اون لحظه.قدرت تحملشو نداشتم.اما چاره ای جز تحمل نداشتم
زندگی با من چی کار کرد؟امشب چه طولانی شده.بغضمم نمیشکنه. امشب همه چیز عزاب آور شده.سکوت?بغض خفه کننده? فکر تو? صدای ضربان قلبم? تحمل? نفس کشیدنم? باور لحظه هام و نگه داشتن قلبی که تو به من دادی
سخته.سخت تر از حد توانم.حست میکنم. با همه وجود حست می کنم.می دونم که الان داری به من فکر می کنی.می دونم. باور دارم
با من نیستی اما من تورو با ذره ذره وجودم حس می کنم
می دونم که تو هم منو حس می کنی
دارم آهنگایی که با همه وجود به تو دادم گوش می دم.اون روز که اون آلبومو به تو دادم می دونستم که توی این شب که عزاب آور ترین شب زندگیمه تنها این آلبوم میتونه منو با آهنگاش باور کنه.برای همین به تو دادم. تا تو هم تو این شب بری سراغش.کاش تو هم الان گوش بدی و مثل من خودتو به احساس واقعی این آهنگا بسپاری
یک بار بهت گفته بودم.الان بازم میگم.به تو ساده دل ندادم که بری ساده ز یادم.هر چقدر بیشتر فکر می کنم کمتر می تونم باور کنم که دیگه باهم نیستیم
چه پاک بود این احساسی که بین ما بود.چه ساده بودیم هردومون
ما که توقع زیادی نداشتیم.فقط می خواستیم خودمونو فدای احساسی که برامون ارزش داشت بکنیم. اما نشد
زندگی به ما مهلت نداد
خدایا زندگی چه بی رحمه
ما که توقع زیادی نداشتیم. فقط می خواستیم با هم باشیم.اما زندگی این حقو از ما گرفت.کاش بودی و می دیدی که بدون تو دلیلی برای ادامه ندارم
ساعت ها از لحظه آخره با هم بودنمون گذشته.اما من انگار تو اون لحظه متوقف شدم
دوست ندارم که از ذهنم بیرونش کنم
خدایا چه سخته جدایی.هنوز به اندازه نصف روز از لحظه آخر نگذشته اما من طاقتم داره تموم میشه.چقدر دلم برات تنگ شده
دلم بد جوری گرفته.اما این بار تو نیستی که برات از دل تنگیام بگم.ستاره دلتنگی های منم امشب تو آسمون گم شده.پیداش نمی کنم
این شبم که به آخر نمیرسه
خدایا این زجر تا کی می خواد ادامه داشته باشه؟چرا دیشب که با هم می خندیدیم زود گذشت؟ولی امشب که با هم نیستیم پایان نداره؟
می خوام از خدا بخواهم که به هر دومون کمک کنه.من دعا می کنم تو هم دستاتو بالا بگیر تا دعامون بر آورده بشه.می دونم که سخته اما بیا باور کنیم که برای ما بازگشت امکان نداره
نمی دونم امشب تا کی می خواهد طول بکشه
اما من تحمل می کنم.تو هم تحمل کن.میدونم که میگی سخته.می دونم که داری اشک میریزی و میگی نمیخوام
اما اینم می دونی که ما مجبوریم که زیر بار غصه هامون تحمل کنیم .پس منم با تو اشک میریزم و سعی می کنم که با هر قطره اشکم هم باورمو بیشتر کنم و هم احساسمو
دوستت دارم برای همیشه.می دونم که تو هم تا آخرین لحظه دوستم خواهی داشت
می خوام برم .برمو از فردا با سکوت و دل شکستم یک زندگی بی دلیلو شروع کنم.میخوام برم و با همه این چیزایی که اتفاق افتادباز خدارو شکر کنم.تو هم برو.برو تا کم کم بتونی باور کنی که همیشه هر چی تو زندگی دوست داشته باشی بهش نمیرسی
دلم برات چه تنگه .دنیا دلش چه سنگه
دنیا حسابی مارو دور خودش دوونده.صبرم زیاده اما عمری دیگه نمونده
برام سخته.خیلی هم سخته
اما باید بگم
خداحافظ زیباترین لحظه های زندگی من.خداحافظ خاطرات من
خداحافظ برای همیشه
رفتنت را دیدم
تو به من خندیدی
آتش برق نگاهت دل من آتش زد
و مرا در پس یک بغض غریب
در میان برهوتی تاریک
پشت یک خاطره سرد و تهی
با دلی سنگ رهایم کردی
و تو بی آنکه نگاهی بکنی به دل خسته و آزرده من
رفتنت را دیدم
تا به آنجا که نگاهم سو داشت
و تو در آخر این قصه تلخ محو شدی
باورم نیست که دیگر رفتی
اشک من بدرقه راهت باد...
حتمآ به وبلاک دوست نازنین و گرانقدر من سری بزنید و از اشعار این استاد ارجمند بهره مند گردید.
اگر کسی را نداشتی که به آن بیندیشی به آسمان بیندیش چون در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد
http://mahshidtanha1.blogfa.com/
هیچگاه فاصله ها حریف خاطره ها نمی شوند
بیادتم مهربان.
تیک تیک ساعت صدای جویدن لحظه هاست.
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند.
زندگی حکایت مرد یخ فروشی استکه از او پرسیدم:فروختی؟گفت:نخریدند,تمام شد.
زندگی باهمه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست.
اظطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست.
زندگی جنبش جاری شدن است.
از تماشاگر آغاز حیات
تا بدانجا که خدا می داند.
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی.
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
http://www.lilinaz1375.blogfa.com
یه روز خوب میاد
( هیچکس )
یه روز خوب میاد که ما همو نکشیم به هم نگاه بد نکنیم
با هم دوست باشیم و دست بندازیم رو شونه های هم
آهان مثل بچگیا تو دبستان
هچکدوممونم نیستیم بیکار در حال ساخت و ساز ایران
واسه اینکه خسته نشی اینبار من خشت میذارم تو سیمان
بعد این همه بارون خون بالاخره پیداش میشه رنگین کمون
دیگه از سنگ ابر نمیشه آسمون به سرخی لاله نمیشه آب جوب
موذن اذان بگو خدا بزرگه بلا به دور مامان امشب واسمون دعا بخون
تا جایی که یادمه این خاک همیشه ندا میداد یه روز خوب میاد
که هرج و مرج نیست و تو شلوغی ها به جا فحش به هم شیرینی میدیم و زولبیا بامیه
همه شنگولیمو همه چی عالیه فقط جای رفیقامون که نیستن خالیه
خون میمونه توی رگ و آشنا نمیشه با آسمون و آسفالت
دیگه فواره نمیکنه لخته نمیشه هیچ مادری سر خاک بچه نمیره
خونه پناهگاه نیست و بیرون جنگ وای از تو مثل بم ویروونم؟
یا اصلا مثل هیرو شیما بعد بمب نمیدونم دارم آتیش میگیرمو اینو میخونم
پیش خودت شاید فکر کنی دیوونم ولی یه روز خوب میاد اینو میدونم
راستی وقتی یه روز خوب میاد شاید از ما چیزی نمونه جز خوبیا
نا امن و خراب نیست همه چی امن و امان کرمها هم قلقلکمون میدن و میشیم شادروان
آسمون به چه قشنگه کنار قبر سبزه چمنه
هیچ مغزی نیمیخواد در ره فقط اگه صبر داشته باشی حله
دست اجنبی کوتاس از خاک نگو اوووو کو تا فردا
اگه نبودم میخوام یه قل بدی بهم که هر سربازی دیدی گل بدی بهش
دیگه هیچ مرغی پشت میله نیست هیچ زن آزاده ای بیوه نیست
دخترم بابات داره میاد خونه آره برو واسه شام میز بچین
زیباترین قلب
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند. مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت:اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست؟ مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجودداشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد. مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت:?تو حتماً شوخی می کنی....قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.؟ پیرمرد گفت:?درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی، هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این دو عین هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام. اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند. اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. زیرا که عشق، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بودباز عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود طرب انگیز نو روز و جشن شکوفه ها را بر گذار نمایند و باز گرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار در باغ و کشتزار ها به سبزه و گلها و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند.
فرا رسیدن نوروز باستانی، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید جم بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک کردار خجسته و مبارک باد.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :42
بازدید دیروز :84 مجموع بازدیدها : 261528 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|