بامن از رفتن مگو. من بال پروازم شگسته اشیانم باد برده زنگ اوازم شکته, با دلخونین بیادت نغمه دل میسرودم, دیگر اهنگی نمانده نغمه پردازم شکسته, باغبان خسته این شهر غمبارم شاخه ترد احساسم شکسته.,هیچکس باور نمیدارد صدای ناله ام را, گر تو می خواهی , برو, پرواز کن, با من از رفتن مگو من بال پروازم شکسته فرشاد پرهیزکار
شیشه ی دلم شکست اما نه با سنگ با ترکش دلی که شکستمش به او نگاه کردم ؛ مرا شکسته بود؛ همانکه مرا با نگاهی دوباره آفرید؛ مرا شکست چه سودی داشت اشک , که او خود آمده بود و خود می خواست برود او من را شکست ؛عشق را از من برد , مرا شکست داد دلی آشفته , فکری محدود داشتم و با همین بضاعت کم او را بخشیدم ... او رفت پی عشق خود و من پی خود من او را بخشیدم ؛ اما خودم را ... دلم شاکی شد و ... بیچاره دلم ... ساخت با من داشت از یادم می رفت که ... صدایی آشنا شنیدم "مرا ببخش ؛می خواهم بر گردم ..." خشکم زده بود ... دلم با التماس نگاهم می کرد . کور شدم هنوز دوستش داشتم ... دلم التماس می کرد که مرا نباز و من کور بودم و باختم و باختم و باز هم باختم دلی را به او دادم که یک بار شکسته بود ,خود او شکسته بود بیچاره دلم راست می گفت ...دوباره شکست ,شکست ,شکست چه با وفا بود دلم ,وقتی که دوباره شکست و من تنها شدم, رهایم نکرد و با من ماند و با من ساخت ...! دلم ویران شد , برایم گریه آورد تا جایی که می خواستم به من اشک داد و آنگاه ... رفت دلم رفت ... لیاقتش را نداشتم و ...رفت حالا دیگر دل ندارم ... حالا دیگر اشک ندارم ... فقط می خواهم و می خندم ... از سر هوس
مرگ ، که معشوق همه مردهای واقعی عالم بود ، هم راهش را خواسته بود . و اسماعیل برایش نوشته بود « اگر بهشت نصیبم شد ، منتظرت می مانم .» این همان حرفی بود که شب رفتن هم زده بود . آن شب بدری که فهمید برای چه هم راهش شده . آن شب حالش عجیب بود . مثل حال آدمی چشم به راه ، موقع دیدن مسافری که به جای دوری می رود . « حالا که این جا کنار هم هستیم دعا کن همگی ، با هم برویم ، نه تو تنها .» نمی خواست از این به بعد با یک خاطره زندگی کند .
و حالا وقت انتظار است « منتظر نوبتم نشسته ام تا او این قدر پشت درهای باز بهشت انتظارم را نکشد . انتظاری که من در همه این سالها طعم تلخش را زمزمه کردم .» نه ، نمی خواست شکایت کند . و نمی خواست آن قدر منتظر بایستد که زندگیش را گذشتن سالهای طولانی تمام کند . باید یک بار دیگر سعی می کرد تا خودش را به دریا برساند . دریای تمام نشدنی و بدون انتها ...
تلخی انتظار را به امیدی که خواهد آمد می توان تاب آورد
مرگ چه بی اعتبار میشود وقتیکه معنای خود را از دست داده باشد
زمانیکه قرار است تنها و بی هم بمیریم بی معنای مرگ مردن درد جانکاهی است
که دیری است بر ما چیره شده است
مرگ دیری است در این ملک دیگر آن ارج و قرب خود را از دست داده است
چه آسان می آید و چه آسان می راند و ما دل ساده
چه بی رنگ و بو آن را می پذیریم
کاش بر سینه ی خویش
نقشی از عشق تو حک میکردم
تا پس از مرگ
دلم
یادگاری ز تو و عشق تو با خود میبرد
ولی افسوس
که قلبم دیگر
تاب این زخم ندارد
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی؛ ترا با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم. تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم. پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روئید؛ با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا؛ شاید خطا کردم و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا؛ تا کی؛ برای چه؛ ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگرد!
روز اول گفته بودی
ولی از تو نشنیدم
توی آئینه ی دیروز
کاشکی فردارو می دیدم
با تو عشق آمدو گم شد
هر چی بود زیر و زبر شد
لحظه ها خالی و خسته
زندگی بیهوده تر شد
عشق اولین تو بودی
با تو من عشق شناختم
ای تو عشق آخرینم
رفتیو دردو شناختم
با تو من عشقو شناختم
با تو من زندگی ساختم
از کسی گلایه ای نیست
اگه باختم به تو باختم
گفتی از عشقم حذر کن
چه بد کردم نکردم
فکر آزار و خطر کن
چه بد کردم نکردم
فکرمو از سر به در کن
چه بد کردم نکردم
فکر چاره و سفر کن
چه بدکردم نکردم
هرکسی پس از تو آمد
خلوت منو بهم زد
تو رو باز به یادم آورد
اگه از عاطفه دم زد
هرکسی پس از تو آمد
خلوت منو بهم زد
سرنوشت من نبودش
سرنوشتی که رقم زد
داره از قبیله ی ما
یکی یکی کم میشه
هرکیو دوست داشتم و دارم
راهی عدم میشه
مثل ابرای زمستون
دلم از گریه پره
شیشه ی نازک دل
منتظره تلنگره
دیگر تبار تیرۀ انسان برای زیست
محتاج قصه های دروغین خویش نیست .
ما ذهن پاک کودک معصوم را
با قصه های جن و پری
و قصه های نور
آلوده می کنیم .
*******
آیا هنوز هم
دلبستۀ کالسکۀ زرینی ؟
آیا هنوز هم ،
در خواب ناز ، قصرهای طلایی را می بینی ؟
پستان نرمش را بر روی لبانم گذاشت و آرام گفت : بِمَک ...
من هم مکیدم ...
ناگهان خنده کنان فریاد زد : تو مُردی !...!
ترس تمام وجودم را فرا گرفت ...
نگاهی به خود کردم ...
آه خدایا !!!!!!!
انگار سالهاست که مرده ام ...
آری با جسم بی جان خودم روبرو شدم ...
جوری مرگ را باور کردم که انگار سالهاست جسم بی جان خود را می شناسم ...
تو ای نازنینم !!!....!!!
اگر بعد از این خواستی یادی از من بکنی ...
در لحظۀ غروب جمعه
یک دسته شقایق به یادم پرپر کن ...
از طرف جسم بی جانم به قلب مردۀ عشقم ...
| |
خدایا
...............تو
تنهاترین تنهایی
تنها ترانه زیبای خلوت و سکوتم.
یگانه محرم استماع هق هق ناله های شبانه ام و یکتا نوازش گر پریشان حالی و شوریدگی هایم.
تویی که صدایم را میشنوی و در ظلمات شب به میهمانی خود رهنمونم میداری.
تویی که این ناخوانده میهمان را به گشاده رویی میپذیری و حبیب خود میخوانی.
الله به فریاد من بی کس رس فضل و کرمت یار من بی کس بس
هر کس به کسی و حضرتی می نازد جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
تویی که عاشقانه به زجه های این شیدای رسوا گوش فرا میدهی و در سکوت شب از ترس بیداری همسایه ها نمی گویی:
دیگر بس است..............
خسته شدم.........................
هیس......................................
تویی که سیلاب اشکهایم را به نظاره مینشینی و از غربت هر دوتامان آرام و بی صدا می گریی.
نخست برای غربت این بنده از همه جا رانده
سپس برای غربت خود در میان این آدمهای وا مانده
که نه رسم بنده گی و میهمان بودن را بجا می آورند و نه حرمت خالق و صاحب خانه را نگاه میدارند.
و همین است گواه و شاهدی بر تنهایی تووووووووووووووو
************************
گونه هایم خیس واز چشمانم راهیست به ملکوت زیبای تو.
چرا که این چشمه جوشان عشق در لحظه لحظه ی میهمانی تو از برای وصال و کامیابی در قلیان و جوشش است تا حتی تو را به میهمانی خودت ببرد.
یا رب زتو آنچه من گدا می خواهم افزون ز هزار پادشاه می خواهم
هر کس ز در تو حاجتی می خواهد من آمده ام از تو ترا می خواهم
و آنگاه که بغض غصه هایم خالی میشود سر بر دوشت می نهم و تو آرام با سر انگشتان زیبایت پریشانی موهایم را نوازش میکنی که تو نوازنده غریبان و من غریبم
الهی دردم دوا کن که تویی طبیبم
ای دلیل هر گم گشته
سپیده دمان است و من از میهمانی خدا سرمست و خدا از میزبانی من دلتنگ
چرا که تمام غمهایم را به رسم رندان(یک به صد)به او دادم
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کند
حقیقت انسان به انچه اظهار میکند نیست
بلکه حقیقت او نهفته در ان چیزی است که از اظهار ان عاجز است
بنابراین اگر خواستی او را بشناسی
نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش بسپار
اعتبار هر کس زندگانی اوست و
عشق تنها سند آن است
تلخترین لحظات را کسی میسازد
که شیرین ترین لحظاتشو ساختی .
ای کاش به دل کسی پا نمی گذاشتیم و
کسی به دلمون پا نمی گذاشت
ای کاش اگه کسی به دلمون پا گذاشت دیگه
دلمون تنها نمی گذاشت
ای کاش اگه یه روز دلمون رو تنها گذاشت
رد پاشو روی دلمون جا نمی گذاشت.
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیا رو بدی فقط یه بار نگاش کنی
به خاطرش داد بزنی رو همه چی خط بکشی
حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیا رو به خاطر اون میزنی
خیلی چیزا رو میشکونی تا دل اون رو نشکونی
حاضری بگذری از دوستهای امروز وقدیم
...اما وقتی میبینی
گریه کن جداییا ما رو رها نمی کنن .
.آدما انگار برای ما دعا نمی کنن...
گریه کن حالاحالا از هم باید جدا باشیم ....
بشینیم منتظر معجزه ی خدا باشیم...
گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم ...
به خدای آسمونامون گلایه می کنم...
گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم ...
تنهایی ، برای سنگینی غصه کم بودیم...
گریه کن ، سبک میشی ، روزای خوب یادت میاد ...
گرچه تو تقویمامون نیستن اون روزا زیاد...
گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد ...
واسه مشکلاتی که ، بودش و هست و حل نشد...
گریه کن واسه همه ، واسه خودت ، برای من ...
توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن...
گریه کن تا آینه شه ، باز اون چشای روشنت .
واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت
ببخشید
اگه تو مسیر جاده خسته کردم لحظه هاتو
آخر جاده رسید ، خسته نباشی
ببخشید
اگه آفتابی نبودم توی خاکستری باور و تردید
بی گناهم ، از دیار خیس بارانم نه از دیار خورشید
ببخشید ،ببخشید ،ببخشید
به قلم می گویم :
- ای همزاد
ای همراه
ای هم سرنوشت
هردومان حیران بازی های دورانهای زشت
شعرهایم را نوشتی
دست خوش ،
اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟
شب شد
خورشید رفت
آفتابگردان عاشق به دنبال آفتاب آسمان را جست و جو می کرد
ناگهان ستاره ای چشمک زد !
آفتابگردان سرش را به زیر افکند
گلها خیانت نمی کنن
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :145
بازدید دیروز :21 مجموع بازدیدها : 262268 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|