شچشمهایت
یکشنبه نهم اسفند ماه 1383 ساعت 18:45
چشمهایت همه چیز من است ...
وبوته ی خیس چشمانت در نگاهم ریشه دواند و من افریده شدم . میان فاصله ی غمگین چشمانمان ... .
و تو برای من عزیز ترین خواهی بود ؛
و خواهم نوشت از شب خاموش چشمانت و آواز حزن انگیز نگاهت را زیر لب زمزمه خواهم کرد .
و تو برای من عاشقانه ترین خواهی بود ؛
آیه ی تاریکی مردمکهایت را بدرقه ی راهم خواهم کرد و راه روشن چشمهایت را خواهم پیمود و در آنسوی پلکهای مهربان اما مغرور تو ادامه خواهم داد تا بینهایتی سرخ . و چشمهای مضطرب من از نگاه ثابت تو می گریزند .
و تو برای من مقدس ترین خواهی بود ؛
شبها ترسم را پناه می برم به نگاه امن تو و با تمام وجود در کنج تاریکی غلیظ چشمانت کز می کنم تنهاییم را . پی خواهم برد روزی دلیل روشن چشمان جادوئیت را برای همیشه . و پنجره ی باز چشمانت حقیقتی است که دلیل همه چیز می تواند باشد . تولد ، تکامل و غرور در چشمان توست . و نگاه بی تفاوت پر است از فکرها و حرفها و صداها و ... .
و تو برای من همیشه ترین خواهی بود ؛
که اگر روزی ناخواسته از حقیقت چشمانت دور بمانم یک شب تو را باز خواهم یافت ؛ با همین چشمان عاشق ؛در خیابانهای خیس پاییزی رنگارنگ .
یک لحظه مرا باور کن تا شکوفه دهد شاخه ی سیب و اشکم ستاره شود در افسانه ی شب چشمان تو .
و من آنطرف تر از مردمک هایت دنیایی ساخته ام از نگاه و از اشک . شاید سهم من از چشمانت ته مانده ی نگاهی خواهد بود که بارها در آینه تو را نگریسته و مرا گریسته است . و روزی که از چشمانت افتادم و فریاد زدی برو و خواستی نبودنم را من سخت تر از همیشه فرو ریختم ... .
بدرود
تو می آیی , یقین دارم که می آیی ,زمانی که مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند تو می آیی.یقین دارم که می آیی.پشیمان هم...
دو دستت التماس آمیزمی آید به سوی من ولی پر می شود از هیچ
دستی دست گرمت را نمی گیرد.صدایت در گلو بشکسته و آلوده با گریه , به فریادی مرا با نام میخواند و می گویی که اینک من , سرم بشکن , دلم را زیر پا له کن
ولی برگرد...
همه فریاد خشمت , به جرم بی وفایی ها , دورنگی ها,جدایی ها بروی صورتم بشکن ,مرو ای مهربان بی من که من دور از تو تنهایم!
ولی چشمان پر مهری دگر بر چهره ی مهتاب مانند نمی ماند.لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت را نمی خواند.
دگر آن سینه ی پر مهر آن سد سکندر نیست که سر بر روی آن بگذاری و درد درون گویی
تو می آیی زمانیکه نگاه گرم من دیگر به روی تو نمی افتد , هراسان, هر کجا, هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید , مبادا بر نگاه دیگری افتد.
دو چشم من تو را دیگر نمی خواند , حالست اینکه بتوانی بر آن چشمان خوابیده دوباره رنگ عشق و آرزو ریزی , نگاهت را بگرمی بر نگاه من بیاویزی
برلبهایم کلام شوق بنشانی.
محالست اینکه بتوانی دوباره قلب آرام مرا , قلبی که افتادست از کوبش بلرزانی, برنجانی, محالست اینکه بتوانی مرا دیگر بگریانی.
تو می آیی یقین دارم ولی افسوس آن پیکر که چون نیلوفری افتاده بر خاکست دگر با شوق روی شانه هایت سر نمی آرد, به دیوار بلند پیکر گرمت نمی پیچد
جدا از تکیه گاهش در پناه خاک می ماند و در آغوش سر گور می پوسد و گیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدی های آن زیبا لباس آخرینش, نرم میلغزد.
جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو...
دگر آن دستها هرگز بر آن گیسو نمی لغزد, پریشانش نمی سازد, دلی آنجا نمی بازد.
تو می آیی یقین دارم.تو با عشق و محبت باز می آیی ولی افسوس...آن گرما به جانم در نمیگیرد به بجسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد.
یقین دارم که می آیی.بیا ای آنکه نبض هستیم در دستهایت بود.دل دیوانه ام افتاده لرزان زیر پایت بود.بیا ای آنکه رگهای تنم با خون گرم خود تماما
معبری بودند تا نقش ترا همچون گل سرخی بگلدان دل پاکیزه ی گرمم برویانند.
یقین دارم که می آیی, بیا , تا آخرین دم هم قدم های تو بالای سرم باشد.نگاهت غرق در اشک پشیمانی بروی پیکرم باشد.دلت را جا گذاری شاید آنجا
تا که سنگ بسترم باشد!
تقدیم بهتو که معنی عشق رابرروی لبان من پرورش دادی ومرادر اغوش خویش پرورش دادی دوستت دارم وعاشقتم تا همیشه چشمانت وقتی قشنگ است که عا شق باشی ولبانت موقعی خندان است که قلبت پراز مهر ومحبت وگلو لهای از اتش عشق باشد اسمان رادوست دارم چون نگاه تورادر ان می بینم وستار گان رادوست دارم چون تک ستاره ای قلبم فقط تویی. وخورشید تابناک رادوست دارم به خاطر اینکه نورش را به وجود تو می تاباند از خدا می خوام فقط تورو در قلبم جاودان نگه داره و همیشه عشق را در گوش تو زمز مه می کنم واشک های پاکم را برروی دریا چه ای عشق وجود تو می ریزم.هیچ وقت مرا ترک نکن چون قلبم تاریک وسرد می شود وتنها تر از همیشه می ماند بی تو ...
بوسه یعنی وصل شیرین دولب.
بوسه یعنی عشق در اعماق شب.
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق.ب
وسه یعتی آتش و گرمای تب.
بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت از شب لذت از دیوانگی
بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق طعمه شیرینی به رنگ سادگی
بوسه یعنی آغازی برای ما شدن.لحظه ای با دلبری تنها شدن.
بوسه اتش میزند بر جسم و جان .
بوسه بر میدارد این شرم از میان
بوسه یعنی شادی و شور و نشاط
بوسه یعنی عشق خالی از گناه.
بوسه یعنی قلب تو از آنه من
بوسه یعنی تو همیشه ماله من
رفتن مگو. من بال پروازم شگسته اشیانم باد برده زنگ اوازم شکته, با دلخونین بیادت نغمه دل میسرودم, دیگر اهنگی نمانده نغمه پردازم شکسته, باغبان خسته این شهر غمبارم شاخه ترد احساسم شکسته.,هیچکس باور نمیدارد صدای ناله ام را, گر تو می خواهی , برو, پرواز کن, با من از رفتن مگو من بال پروازم شکسته فرشاد پرهیزکار
« ... روزی کسی به من مهر می ورزید . من از زندگی و دنیا به واسطه ی این عشق ، نجات یافتم . به نظرم رسید این همان نوری بود که از کودکی جستجو می کردم . ناگهان یک نفر تمامی نورها را یک جا جمع و به من پیشکش کرد . چنین بود که دست بر قلب عریان زندگی نهادم . حاضر بودم تمام کتابها ، حتا کتاب آینده ام نابود شود مگر این جمله : " ایمان داشته باشیم که یک روز و فقط یک روز دوست مان خواهند داشت و آن پرواز مشخص قلب در روشنایی است ... " شاید بتوانند همه دارایی ام را از من بربایند اما امکان ندارد این جمله را که همچون کتابهایم ، در جان خود نگاشته ام از من برگیرند ...»
شبا به امید چشات چشمامو رو هم می زارم
شاید توی خوابم بیای بشه باهات حرف بزنم
چشام شبا بارونیه به التماسه اون چشات
هی التماست می کنم . فقط برای یک نگاه
حالا دیگه چرخ فلک نمی چرخه به کام من
چه کار کنم . عاشقتم . اینه فقط گناه من
حالا حتی نبودنت برام یه دنیا بودنه
خیال نکن دروغ می گم . اشکام گواه حرفمه
خیال نکن میشه بری یه روزی از خاطر من
می خوام بازم بهت بگم : عاشقتم اینه فقط گناه من
رسید نغمـه ی عشق تـوجـا ودا نــه به گوشــم چومژده یی که درآید به گوش جان زسروشـم چو تشنـه یی کـه بیـا بــد سـرآ ب آ ب حیا ت نبـود تا ب و توانـم که شهـد عشـق ننوشم توبا تـرا وش خـا مـه ، نوای عشق سـرو دی من ا ز شــرا ر ه ی عشقت هنوز د رجوشـم ازآن خوشم کـه فتا د م به د ا م زلف کمنـد ت نشـا ط عشق وجنون را به عا لمی نفروشـم چو رنگ چهـره خبــرمیـدهــد ز سِـّـر درونم چگونــه هست میسـر که سِـّـر عشق بپوشــم همیشــه د رنظـرم هستـی ا ی نگا ر یگا نــه نگـاه گـرم تـوهـرگـزنشـد فـرا مـو شــم چنان بـه غمزه ی مستـا نـه بـرده یی دل را که ازشرا رنگا هـت هنـوز مـدهــو شــم اگـر چـه عقـل نهیـبـم زنـد بـه راه سـلا مت من آن نیم کـه توا نم که پندعقل نیوشـم گمان مـدا ر کــه بیمـم بود زطعـن رقیبـا ن چوشهـدعشق چشـیـد م بـه راه عقل نکوشـم بیـا شبی تـو بـه با لین خفته ام، بنگـــر که باخیال تو همبستر و هـم آ غـو شــم اگـرکـه پــرتــو حُسنت نبـود منظــرچشـمـم نمیرسید به عـا لم نـدای جوش و خـروشـم
رسید نغمـه ی عشق تـوجـا ودا نــه به گوشــم چومژده یی که درآید به گوش جان زسروشـم چو تشنـه یی کـه بیـا بــد سـرآ ب آ ب حیا ت نبـود تا ب و توانـم که شهـد عشـق ننوشم توبا تـرا وش خـا مـه ، نوای عشق سـرو دی من ا ز شــرا ر ه ی عشقت هنوز د رجوشـم ازآن خوشم کـه فتا د م به د ا م زلف کمنـد ت نشـا ط عشق وجنون را به عا لمی نفروشـم چو رنگ چهـره خبــرمیـدهــد ز سِـّـر درونم چگونــه هست میسـر که سِـّـر عشق بپوشــم همیشــه د رنظـرم هستـی ا ی نگا ر یگا نــه نگـاه گـرم تـوهـرگـزنشـد فـرا مـو شــم چنان بـه غمزه ی مستـا نـه بـرده یی دل را که ازشرا رنگا هـت هنـوز مـدهــو شــم اگـر چـه عقـل نهیـبـم زنـد بـه راه سـلا مت من آن نیم کـه توا نم که پندعقل نیوشـم گمان مـدا ر کــه بیمـم بود زطعـن رقیبـا ن چوشهـدعشق چشـیـد م بـه راه عقل نکوشـم بیـا شبی تـو بـه با لین خفته ام، بنگـــر که باخیال تو همبستر و هـم آ غـو شــم اگـرکـه پــرتــو حُسنت نبـود منظــرچشـمـم نمیرسید به عـا لم نـدای جوش و خـروشـم
Where love is, God is also.
.هر کجا محبت باشد، خدا هم هست
God is in your heart, yet you search for Him in the wilderness.
.خدا در قلب توست و تو در بیابان ها به دنبالش می گردی
The nearer the soul is to God, the less its disturbances,
since the point nearest nearest the circle is subject to the least motion.
.هر چه روح به خدا نزدیکتر باشد، آشفتگی اش کمتر است
.زیرا نزدیک ترین نقطه به مرکز دایره، کمترین تکان را دارد
Every happening, great and small,
is a parable whereby God speak s to us,
and the art of life is to get the message.
هر اتفاقی که می افتد، چه کوچک چه بزرگ، وسیله ای است
.برای آن که خدا با ما حرف بزند و هنر زندگی دریافت این پیام هاست
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :61
بازدید دیروز :160 مجموع بازدیدها : 262344 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|