دوستش داشتم ودوستم نداشت
من همه جا با اوبودم او از من فاصله داشت ،من به او مي انديشيدم واودرافكار دور ودارزش جائي براي من نداشت ، براي من تمام غريبه هاي شهر عابرين پياده، مردم كوچه وخيابان همه به طرز غريبي شبيه او بودند او ازمن جز يك فرم عينك زرد چيزي بياد نداشت ، من بخاطر وبراي او عاشق شدم عاشق تمام مردم دنيا، او به من ياد داد دوست داشتن برتر از عشق ست وخودش هيچ از اين تعليم بخاطر نداشت ، من سفر كردم براي آسودگي خاطر او ،او به من خنديد و گفت جاي خالي من هرگز براي او معني نداشت .