عزیزم دیروز وقتی ندیدمت گویی چیزی کم بود. چیزی که هر جایی بگردی پیدایش نمی کنی. چیزی از قلبم. من تمام روحم برای توست. تمام عشقم. تمام راه را به شوق هم قدم بودن با تو سراسر دلهره و اضطرابم . اما در کنار این راه سهمگین و دشوار عاشقی چیزی کم است. چیزی از تو. احساس می کنم با تو جوانم. این دل افسرده ی غمگینم ، با تو شاداب است. با تو جان می گیرم. جوان می شوم. ناراحت نیستم اما احساس می کنم از من دور شده ای. فکر می کنم بی من زندگی می کنی. بی من فکر می کنی. بی من شادی می کنی. این چیز زیادی نیست که لا اقل شادی هایت را با من تقسیم کنی. که پاسخ نور قلبم را بگویی. می دانی؟ انتظار سخت است. و من سالهاست منتظرم. نگاهم کن
اگر همه واژه ها با من قهر کنند، اگر خورشید نگاه طلایی اش را از من پنهان کند ؛ اگر مهتاب دیگر به خلوت شبانه ی من سرک نکشد؛ اگر بهار عطر مدهوش کننده ی غنچه هایش را از من دریغ کند صبور می مانم
اگر آسمان جای خود را با زمین عوض کند ؛ اگر دریا ها سنگ شوند وکوه ها آب , اگر جنگل ها یخ بزنند و پرند ه ها بال هایشان را در بیشه های نا پیدا جا بگذارند وپرواز چیز غریبی شود باز هم صبوری خواهم کرد ..اما نمیدانم اگر یک روز صبح چشمانم را به امید دیدن تو نشویم چه باید بکنم؟بی تو قطار هایی که در سکوت میگذرند قطعات عمر مرا با خود میبرند...... دور از تو لب ها ولبخند ؛ چشم ها و تماشا ؛ غروب وطلوع زیبا جلوه نمیکند . دور از تو دفتر چه خاطرات من خواندنی نیست . اگر تو نبودی وعشق تو نبود من الان از چه باید می نوشتم؟ جهان با عشق دیدنی میشود .... ای که به یاد تو ومهربانی ات تمام روزهایم پر از نغمه ی امید است تاهمیشه ی جهان دوستت خواهم داشت .
برای تو می نویسم
برای تو که معنای باران را از ناودان ها نمی پرسی و هیچگاه با کوه ها قهر نمی کنی
برای تو که پنجره را به خاطر دیدن خورشید دوست داری و به یاس ها به خاطر اینکه
بوی یار را دارند احترام می گذاری.
من در رسیدن به تو از پروانه ها بی پروا ترم پس چرا از من می گریزی؟!
چرا برای چشمانم نامه نمی نویسی؟!
چرا دلم را به خانه ات دعوت نمی کنی؟!
می دانم که رودهای ملتهب جهان در پیراهن تو گم می شوند
و رویاهای من هر چقدر بروند به تو نخواهند رسید
من صبح ها قبل از اینکه آفتاب به کوچه ی ما بیاید
آن را به پای گنجشکی مهربان می بندم تا به تو برساند
آیا نامه هایم را می خوانی؟
آیا باورت می شود که من روزی روی موج های اقیانوسی نا آرام خانه داشتم؟؟؟؟
راز عاشقانه
بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود!
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود!
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد!
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن !
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است!
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن!
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم!
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ، با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم!
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد....
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن !
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم!
اون نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز!
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم!
آن لحظه با تمام وجودم احساس کردم برای من است !
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم!
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم!
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تو می آیم هر جا که باشی !
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم!
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود.....
رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند !
دلم برای کسی تنگ است ....
خیلی وقت است که دلم برای کسی تنگ است ...
خیلی وقت است این دل بهانه میگیرد ....
دلم تنگ است و از این دلتنگی چشمهایم بارانیست ...
چشمهایم بارانیست و دلم هوای او را کرده است ...
یک عالمه درد دل در این دل خسته نهفته است....
دلم تنگ است برای لحظه ای دیدار ، برای لحظه ای نگاه به چشمانش !
دلم برای کسی تنگ است که او در کنارم نیست ....
دلم بدجور هوایش را کرده است ...
در این حال و هوا ، در این لحظه های پر از تنهایی آرزو داشتم او در کنارم بود...
حالا که در کنارم نیست احساس تنهایی میکنم و این دل در حسرت یک لحظه دیدار با اوست ....
این دل بی طاقت برای کسی تنگ است...
کسی که آتش دلتنگی را در دلم نشانده است ، اما در کنارم نیست تا این آتش را خاموش کند... و همچنان این آتش، قلبم را می سوزاند !
خیلی وقت است دلتنگ کسی هستم...
خیلی وقت است دلم هوای کسی را کرده است...
به چه کسی بگویم درد این دل را ، من که به جز او همدلی را ندارم!
به چه کسی بگویم راز این دل را ، من که به جز او همرازی را ندارم!
در کنار چه کسی قدم بزنم ، نگاه به چشمان چه کسی کنم ، دستان چه کسی را بگیرم مگر به جز او چه کسی را دارم؟
در این دنیای بزرگ تنها اوست که مرا دلتنگ خودش کرده است ....
کاش در کنارم بود ، کاش تنها لحظه ای او را میدیدم تا درد این دل پر از نیاز را به او میگفتم ، درد دلتنگی هایم را برایش میگفتم....
دلم برای کسی تنگ است ، ولی او کجاست که بداند در این گوشه از این دنیا دلی است که در حسرت دیدار با او همچنان چشم به راه نشسته است
آن دم که باران می بارید و قطره های آن بر روی گونه ام مینشست تو را یافتم!
تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی ، قطره ای پر از محبت و عشق!
آن لحظه احساس کردم آن قطره ، قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده !
اما آن یک قطره باران بود ، قطره بارانی که مرا عاشق کرد....
از آن لحظه هر زمان باران می بارید به زیر باران میرفتم بدون هیچ چتر و سرپناهی ...
باران می بارید و من خیس خیس در زیر قطره هایش می نشستم تا دوباره تو را احساس کنم....
یک لحظه بغض گلویم را گرفت و قطره های اشک از چشمان سرازیر شد ....
قطره های اشکی که بوی باران میداد !
گویا یکی از آن قطره های اشک ، همان قطره باران بود که در چشمانم نشسته بود!
احساس کردم چشمانم عاشق شده اند ، عاشق باران و لحظه های بارانی...
حس غریبی بود .....
حسی که میگفت این قطره های اشک فرشته ایست که از آسمان بر گونه های من میریزد....
یک لحظه چشمانم را به آسمان دوختم ، در میان شاخه های درختی که در زیر آن ایستاده بودم تو نشسته بودی و چشمان خیست را به من دوخته بودی...
تو بودی که اشک میریختی و قطره های اشکت همراه با باران بر گونه های من میریخت....
آری آن قطره از اشکهای تو بود نه از قطره های باران!
آن زمان بود که عاشق باران شدم ، عاشق تو و لحظه های بارانی ....
بدون تو این زندگی را نمیخواهم ، بعد از تو عاشقی را بی معنا می دانم!
گفته بودم که تو اولین و آخرینی ، ای سرآغازم من پایان را نمیخواهم!
می دانی که چقدر دوستت دارم؟ بدان و باور داشته باش که یک دنیا دوستت دارم!
این حرفهایم شعار نیست ، دل می گوید و من نیز حرف دلم را مینویسم!
بدون تو این دنیا را نمیخواهم ای دنیای من!
حالا که آمدی و مرا عاشق خودت کردی ، رهایم نکن!
حالا که این قلب مرا از عشقت شعله ور کردی ، آب سرد بر روی آن نریز و مرا
ناامید به فرداهایم نکن!
بدون تو این زندگی را نمیخواهم ، باور داشته باش که جز تو کسی را نمیخواهم!
تو را میخواهم و آن دستان مهربانت ، در کنار تو بودن را میخواهم و نگاه به آن چشمان زیبایت ، جدایی و نفرت را نمیخواهم!
بدون تو شوقی برای نفس کشیدن ندارم ، تو همنفس منی ، بی تو حسی برای تنها نفس کشیدن ندارم!
ستاره های آسمان شاهد دو چشم خیسم هستند ، دو چشمی که از دلتنگی تو لحظه به لحظه خیس است ! بدون تو ستاره های آسمان باید به عزای چشمانم بنشینند!
بدون تو زیبایی های این دنیا را نمیخواهم ، دریا و نم نم باران را نمیخواهم !
دریا را میخواهم آن لحظه که تو در کنارم باشی و دستت درون دستهایم باشد!
باران را آن لحظه میخواهم که هر دو با هم خیس خیس بدون هیچ چتر و سرپناهی زیر آن قدم بزنیم! بدون تو این زندگی را نمیخواهم ، باورش سخت است اما ..........
من تنها تو را میخواهم!
برای همیشه دوستت دارم....
برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو نفس میکشم ، بدون تو میمیرم!
برای تو مینویسم ، از عشقت و آن قلب مهربانت ....
مینویسم که دوستت دارم برای همیشه و تا ابد!
تویی زیباترین زیبایی ها ، تویی مظهر خوبی ها ، این تویی همان لایق بهترینها!
تویی تنها بهانه نفس کشیدنم ، این تویی تنها ترانه زندگی ام....
تویی یک عشق جاودانه ، خیلی دوستت دارم صادقانه ....
بیا با هم زندگی را با عشق و محبت بسازیم و به عشق هم زنده بمانیم!
ای قشنگترین لحظه ، ای زیباترین کلام خیلی دوستت دارم...
تویی پاکترین عشق روی زمین ، می پرستم تو را بعد از خدای آسمانها و زمین!
تا آخر دنیا به انتظارت مینشینم ، آخر این دنیا همان لحظه ایست که از عشق تو میمیرم!
به عشق تو زندگی میکنم ، برای تو نفس میکشم ،بدون تو میمیرم!
بیا در کنارم عزیزم ، عطر وجودت به من آرامش میدهد ، حضورت در کنارم مرا به اوج عشق می رساند ....
بیا در کنارم ، دستانت را به من بده ، بگذار با گرمی دستانت احساس خوشبختی کنم!
احساس کنم که برای منی !
تویی لایق بهترینها ، تویی که لایق قلب منی و حافظ احساس من....
با حضورت در قلبم زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت و فصل بهار زندگی ام با حضورت فرا رسید ....
با حضورت کویر تشنه دلم بارانی شد ، بارانی از جنس عشق و محبت تو!
مثل همیشه با تو هستم ، بیشتر از همیشه عاشق تو هستم...
مثل همیشه برای منی ، بیشتر از همیشه قدرت را میدانم....
ای عشق همیشگی ام ، بدجور در قلب من غوغا کرده ای !
مثل همیشه ، بیشتر از گذشته ، برای همیشه ، میگویم که دوستت دارم همیشه!
تو زیباترینی ، تو بهترینی....
تو مثل لحظه باز شدن غنچه گل سرخ هستی
تو مثل لحظه آمدن موج های دریا
به کنار ساحل می باشی
تو مثل لحظه طلوع زیبای خورشید
از پشت کوه ها هستی
تو مثل لحظه پرواز پرندگان
در اوج آسمان آبی هستی
تو مانند لحظه باریدن باران در
هوای بهاری می باشی
مثل لحظه نشستن شبنمی بر روی گل
مثل لحظه ای که رنگین کمان در آسمان
نمایان می شود
عزیزم تو زیباترینی تو بهترینی
تو مثل لحظه ای هستی که فصل بهار
سلام دوباره ای به طبیعت خشک میکند
تو همان سر سبزی بهاری ، لطافت بارانی
و به خوشبویی گلهایی
عزیزم تو زیباترینی تو بهترینی
تو مثل لحظه ای هستی که برای من
همان رویاهای عاشقانه ام است
تو مثل لحظه ای هستی که مهتاب از
پشت ابرها بیرون می آید و شب
تیره و تارم را روشن میکند
تو مثل لحظه رهایی پرنده از قفس می باشی
عزیزم تو زیباترینی ، تو بهترینی
تو مثل یک چشمه جوشانی
یک قله خوشبختی
تو مثل همان لحظه ای هستی
که تپش قلبم را تندتر و تندتر میکنی
و من در همان لحظه به تو میگویم
دوستت دارم ای زیباترینم و ای بهترینم
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :106
بازدید دیروز :23 مجموع بازدیدها : 261800 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|