باورمندی به ایین بهی بر 10 چیز استوار است : بازگشت
بنام و نیرو و یاری افریدگار اهورامزدا و امشاسپندان پیروزگر و درود بر سروران خوب نیکوکار به بخت نیک و مروای خوب مینویسم به کام یزدان.
باورمندی به ایین بهی بر 10 چیز استوار است :
1 هستی و یکتایی اهورامزدا
2 رسالت و پیامبری اشو زرتشت
3 پیروی از اشا ، یعنی راستی و پاکی تنها راه رستگاری ادمیان است
4 پیروی از عقل و خرد و بینش در طی زندگی
5 خویشتن داری یا تسلط بر نفس و پیکار با بدی
6 فروتنی و مهر ورزی و عشق پاک به همه افرینشها
7 رسیدن به کمال مادی و معنوی در اثر سعی و کوشش در این جهان
8 جاودانی روان و بقائ هستی پس از مرگ
9 پاداش کارهای نیک و پادافراه کردار زشت، بهشت و دوزخ
10 رستاخیز (فرشوکرت)
اینها اساس و بنیان ایین بهی است و هر فرد مزدیسنا میبایست برای درک ژرف از دین به رسایی کامل از این اموزهها برسد.
پیروی از سه اموزه جاویدان اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک که بوسیله پیامبر اهورایی ایران زمین بنیان نهاده شده سر لوحه زندگی همه بهدینان است.
اوستا همه کارهای مردم را برابر فرمانهای دینی زرتشت به چهار بخش جدا تقسیم میکند که از این قرار هستند:
1 کارهای بایسته (واجب)
2 کارهای نابایسته(حرام)
3 کارهای شایسته(مستحب)
4 کارهای ناشایسته(مکروه)
در ایین زرتشت دنیا و زندگی گیتی بر خلاف ادیان سامی دارای منزلتی بالا میباشد و ترک دنیا و گوشه گزینی و صوفی گری منفور و نکوهیده است انسان همواره تشویق به تلاش برای ساختن زندگی و جامعه بهتر و خالی از دروغ میشود زیرا حیات دنیوی خود منزلتی والا دارد در گاتها کتاب اسمانی زرتشتیان در هات 31 هدف از خلقت جهان چنین توصیف میشود:خداوند جوهر راستی است این جهان اشایی[هستی]را پدید اورد تا مردمان موافق با راستی و درستی و کوشش و نظم و عدل به بهترین شیوه زندگی کنند و نیازهای تن و جسم را فراهم نمایند و با دانش و بینش، روان خود را بیارایند.
در ایین بهی جایگاهی برای ان افسانه سازی های ادیان سامی که انسان را از بدو افرینش گناهکار میدانند نیست(داستان ادم ورانده شدن او از بهشت). انسان برده و بنده خداوند نیست خداوند شکلی فرعون گونه ندارد و زندگی انسان و جهان از پیش تعین شده نیست بلکه در ایین بهی خداوند مهربان مطلق و افریننده تمام هستیست و هستی بخش بزرگ داناست عشق و محبت مطلق است و انسان را مقام انسانی بخشیده و او را خلف خود بر روی زمین قرار داده. نسبت دادن کم کاریهای خود وکاهلی وتنبلی که نتیجه ان در ماندن در زندگیست به تقدیر و مشیت و امثال ان کاری نکوهیده و مردود در ایین مزدیسنا است. انسان مختار افریده شده و خود حاکم بر سرنوشت خود است.
پروردگار اسمانها و زمین 3743 سال پیش به زبان و منطقی برجسته با وخشور قوم پاک اریا سخن گفت که لایق اندیشه والای او و قوم ارین بود کلامی که امروز هم هنوز سامیان از درک ان عاجز هستند. کلامی که سراسر خرد ورزیست و اندیشه مداری ای ایرانی قدر خود بدان و اگاه باش که وارث چه اندیشه ای هستی.
خرافه گرایی و خرافه دوستی در ایین زرتشتی مترود و نکوهیده است وخشور ایران بر علیه بنیان جهل و خرافات قیام کرد. او با چیزهایی که زندگی پاک وشاد انسان را به انحراف خرافات و جهل پرستی میکشد به مبارزه پرداخت نذر و نیاز و قربانی کردن در ایین زرتشتی نابایسته و مترود شمرده شده انسان باید تنها به نیروی اندیشه و خرد خود تکیه کند و در زندگی کارهای خویش را پیش ببرد و تنها در درون خود از پروردگار یاری بخواهد نه با تظاهر و توصل به خرافات و مردگان که انچه بر ما ایرانیان میگزرد از بدبختی همین مرده پرستی است. در ایران باستان با از بین بردن اجساد در استودانها (برج خاموشان) مردگان را از حیات دنیوی خود حذف میکردند و با این کار:
1 جلوی رواج مرده پرستی را میگرفتند
2 با گسترش قبرستانها فضای زندگی بشر را بگورستان تبدیل نمیکردند
3 این باور را که خلقت انسان در اصل روح وفروهر اوست نه ان جسم مرده تقویت میشد
4 شیون و مویه که دشمن زندگی بشر و شادی و سرور وروحیه زندگی اوست اینگونه کم و محدود میشد
5 باورمندی به زندگی مینوی و حیات جاویدان در فرای این جسد در شرف گندیدن تقویت میشد
امپراطوری داریوش بازگشت
کورش و کمبوجیه ایلام، ماد، لودیه، بابل، مصر، و چند ایالت شرقی ایران را در یک فدراسیون آزاد از شهربانیهای مستقل و تابع یک نظام مالیاتی نامنظم، جای دادند و ادغام کردند (هردوت3/89؛ 3/29-120؛ 4/67-165، 05-200؛ بسنجید با: DB 3.14, 3.56). آنان سخت متکی به مأموران غیر پارسی و نهادهای دایر ایالتهای فرمانبردار بودند، و همین امر، باور به خودگردانی کشورهای تابعه را در میان بزرگان ایران و گونهای ملیگرایی را در میان ملتهای مغلوب پرورش داده بود. این تمایلات در 522 پ.م. منجر به نابسامانی و شورش و فروپاشی فدراسیون هخامنشی گردید. بدین سان، داریوش با وظیفهی فتح دوبارهی شهربانیها (satrapies) و جمع و ساماندهی آنها درون یک امپراتوری نیرومند رویارو شد. هنر نخستین سال پادشاهی داریوش، آفرینش حقیقی یک امپراتوری واقعی، برای نخستین بار بود: یک ساختار دولتی مبتنی بر ارتش، طبقات اجتماعی معینی که وفاداریشان به پادشاه بود و نه به برخی از نواحی جغرافیایی خاص، و فرّهی (charisma؛ یعنی آگاهی و نیروی اخلاقی یک انسان) داریوش. وی بدین نکته پی برده بود که یک امپراتوری زمانی میتواند رشد و پیشرفت کند که دارای نیروی نظامی، اقتصاد و نظامهای حقوقی درست و بیعیبی باشد، چنان که از این دعای او بر میآید: «[باشدکه] اهورهمزدا این کشور را از سپاه [دشمن]، قحطی و دروغ بپاید» (DPd 15-17). داریوش به محض آن که قدرت را به دست گرفت، امپراتوری خویش را بر پایههایی استوار ساخت که برای نزدیک به دو سده ماندگار بود و حتا سازمان دولتهای آینده را نیز، شامل امپراتوریهای سلوکی و روم، تحت تأثیر قرار داد.
داریوش - که خود یک سرباز بلندپایه بود، "هم سواره و هم پیاده" (DNb 31-45) - امپراتوری را به یک سپاه به راستی حرفهای مجهز نمود. هخامنشیان پیشین بر سهمیههای نظامی منطقهای، به ویژه سوارهسپاه، متکی بودند و ظاهراً بر حسب ضرورت سربازگیری میکردند. داریوش اساساً به ایرانیان، شامل مادها، سکاها، بلخیها، و دیگر مردمان همتبار اطمینان و پشتگرمی داشت، اما بالاتر از همه به پارسیان: «اگر چنین میاندیشی "مرا از دیگری ترس مباد"، [پس] این مردم پارس را بپای» (Dpe 18-22). از آن پس تکیهگاه اصلی ارتش امپراتوری یک نیروی پیادهی ده هزار نفره از سربازان به دقت برگزیدهی پارسی، یعنی جاویدانان بود، که از امپراتوری تا واپسین روزهای آن دفاع کرد (Curtius Rufus, 3.3.13).
داریوش بر حدود پنجاه میلیون نفر در بزرگترین امپراتوریی که جهان به خود دیده بود، فرمانروایی میکرد. اتباع (kara) او یا سرزمینهایشان (dahyu) چندین بار به ترتیبی مختلف در بیستون و تخت جمشید فهرست، و نیز ترسیم شدهاند. اما صورت قطعی و نهایی آنها بر آرامگاه وی حجاری شده است. در برجستهنگاری آرامگاه او، داریوش و آتش شاهانه بر بالای «تخت» شاهنشاهی، که آن را سی پیکرهی همتراز، که ملل امپراتوری را آن گونه که در سنگنبشتهی ضمیمهی آن تشریح شده (DNa 38-42) نمادپردازی میکنند، ترسیم گردیده است. این متن منزلت، آرمانها، و کارهای بزرگ داریوش را منعکس میکند. وی خود را در آن به عنوان «شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای دارای همه گونه مردمان، شاه در این زمین دورکران، پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، یک پارسی، پسر پارسی، یک آریایی، دارای تبار آریایی» (DNa 8-15) معرفی مینماید. پس از آن، "کشورهای غیر پارس" در فهرستی که آشکارا مبتنی بر ترتیبی جغرافیایی در نظر گرفته شده، یکایک بر شمرده میشوند. به نوشتهی هردوت (3/89) داریوش "ملتهایی را که همسایه بودند در یک ایالت به هم پیوست، اما گاهی از [پیوستن] مردمان نزدیکتر چشم پوشی میکرد و جای آنان را به مردمان دورتر میداد". به کار بستن این طرح برای سرزمینهای ثبت شده در گزارش برجستهنگاری نقش رستم، که در آن میتوان غیر از پارس شش گروه از ملتها را تشخیص داد، تقسیم سنتی ایرانی جهان را به شش ناحیه به یاد میآورد (بسنجید با افلاتون Leges, 3.695c، که گزارش میدهد قدرت [امپراتوری] در میان هفت بزرگ پارسی تقسیم شده بود).
تقسیم هفتگانهی امپراتوری داریوش، که طرح و تصور جغرافیایی وی را نمایان میسازد، بدین شرح است:
1- ناحیهی مرکزی، پارس (Parsa)، که خراج نمیپرداخت، هر چند برخی از بخشهای آن اجناسی را [به مرکز] میفرستادند (هردوت3/97)، شاید برای دادن هزینهی پادگانها؛ 2- ناحیهی غربی شامل: ماد (Mada)، ایلام (Uja)؛ 3- فلات ایران شامل: پارت (Parthava)، هرات (Haraiva)، باختر (Baxtri)، سغد (Sugda)، خوارزم (Uvarazmiya)، و زرنگ (Zranka؛ بسنجید با هردوت3/93، که به نوشتهی وی این سرزمینها خراج اندکی میپرداختند)؛ 4- سرزمینهای مرزی: رخج/ آرخوزیا (Harauvaiti)، ستگیدیا (Thatagu)، پیشاور (Gandara)، سند (Hindu)، و سکاییهی شرقی (Saka)؛ 5- سرزمینهای پست غربی: بابل (Babiru)، آشور (Athura)، عربیه (Arabaya)، و مصر (Mudraya)؛ 6- ناحیهی شمال غربی شامل: ارمنستان (Armina)، کاپادوکیه (Katpatuka)، لودیه (Sparda)، سکاهای فراسوی دریا (Saka tyaiy paradraya)، تراکیه (Skudra)، یونانیان کلاهبر (Yauna takabara)؛ و 7- نواحی ساحلی جنوبی: لیبی (Putaya)، اتیوپی (Kusha)، مکران (Machiya)، و کاریه (Karka، یعنی مهاجرنشین کاریهای در خلیج فارس).مسؤولیت انتظام و هماهنگی ادارهی شاهنشاهی بر عهدهی "دیوان" بود، با ادارههایی مرکزی در تخت جمشید، شوش، و بابل. هر چند این پایتختهای امپراتوری مانند: بلخ، همدان، سارد، دسکولیون، و ممفیس نیز شعبههایی داشتند. سازمان دیوانسالاری (bureaucratic) در خاورمیانه بسیار ریشهدار بود، اما داریوش این نظام را مطابق نیازهای یک امپراتوری متمرکز اصلاح کرد. زبان آرامی به عنوان زبان مشترک، به ویژه در بازرگانی، حفظ گردید و "آرامی شاهنشاهی" به زودی از هند تا یونیه گسترش یافت و آثاری ماندگار از سازمان هخامنشی را برجای گذاشت و به میراث نهاد.
زبانهای ایلامی و بابلی، نوشته شده به خط میخی، در غرب آسیا مورد استفاده بودند، و زبان مصری، نوشته شده به خط هیروگلیف، در مصر متداول بود؛ با وجود این، به نظر میآید که داریوش در اوایل دوران پادشاهیاش گروهی از دانشمندان را برای ابداع یک سامانهی (system) نوشتاری مخصوص به زبان پارسی، گمارده و به کار گرفته است؛ نتیجهی این برنامه، ایجاد آن چه داریوش خط «آریایی» مینامد (یعنی خط میخی پارسی باستان؛ بسنجید با DB 4.88-89) و سادهترین سامانهی خط میخی که آثاری روشن از طرح و ساخته شدن بر پایهی نشانههای خط میخی اورارتویی را در بردارد (M. Mayrhofer, "Uber die Verschriftung des Altpersischen," Historische Sprachforschung 102, 1989, p. 179) بود. هر چند این خط صرفاً «تشریفاتی» بود و تنها برای نگارش سنگنبشتههای رسمی استفاده میشد، با وجود این، خط مذکور در ساخت هویت اختصاصی و ممتاز امپراتوری پارسی سهیم بود.*
اسطوره های ملی ایران زم
آذرپادمهراسپندان : موبدان موبد و دانشمند بزرگ زمان ساسانی که در تدوین و جمع اوری نسک مختلف اوستا کوشش بسیار کرد و امروز از او پندنامه و اندرزنامه های اخلاقی بزرگی بجای مانده.
آذرفرنبغ فرخزادان : هیربد زرتشتی و دانشمند و حکیم بزرگی که گرد اورنده و نویسنده کتاب بزرگ دینکرد در زمان مامون عباسی بوده این کتاب مشتمل بر بسیاری از دانش نامه های مزدیسنا است که میرفت پس از حمله تازیان به فراموشی سپرده شود.
آذربرزین : پسر فرامرز که با بهمن پسر اسفندیار جنگید که یکی از پهلوانان ایرانی میباشد و آتشکده ای هم به همین نام وجود دارد
آذر کیوان : حکیمی و عالمی ایرانی از سرزمین فارس که در قرن یازدهم هجری حیات داشته است .
آرش : ملقب به کمانگیر . پهلوان ایرانی در عهد منوچهر شاه که در تیر اندازی سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ میان منوچهر و افراسیاب قرار بر پرتاب کردن تیری میگذارند تا مرز میان ایران و توران را تعین کند آرش از طربستان تیری پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ایران زمین فدا نمود .
آریه : سردار معروف و بزرگ ایرانی که به حمایت از پادشاهی کورش صغیر برخواست .
ین
استان فارس در عصر ساسانی
بازگشت
سنگنبشتهی پارسی میانه- پارتی شاپور یکم در بیشاپور، آغاز عصر ساسانی را در 6/205 م. قرار میدهد. این موضوع دلالت میکند بر این که آغاز تمایلات و کششهای سیاسی ساسانیان در ارتباطی نزدیک با رویاروییهای پارت- روم در دوران Severian، از یک سو، و از سوی دیگر با ستیزه و جدال میان برادران "بلاش" ششم و "اردوان" چهارم قرار داشت. با وجود این، باید در فهم و دریافت این تمایلات بلندپروازنهی ساسانی به عنوان نشانه و دلیل فروپاشی سیاسی در عصر متأخر امپراتوری پارتی، محتاط و هشیار بود. کامیابیهای - همزمان با خیزش اردشیرِ - اردوان در برابر روم (.Dio Cassius, 78.26.3 ff) و مرحله و دورهی طولانی تحکیم و یکپارچه سازی امپراتوری نخستین ساسانی، بیشتر دلالت میکند بر این که پارتها (و خود ساسانیان؟) در آغاز، رویدادهای ناحیهی فارس را به عنوان درگیریهایی که به لحاظ منطقهای محدود به پادشاهی پارسیهای تحت انقیاد بود، ملاحظه کرده و دریافته بودند، و این که برآیند مصیبتبار جنگ "هرمزجان" تنها با نگاه به گذشته اجتناب ناپذیر و حتمی به نظر میآید.
ساسانیان نخستین خود را جانشینان فرمانروایانی میانگاشتند که، مانند خود، از فارس برآمده و بر شاهنشاهی بزرگی فرمان رانده بودند. آنان کاخهای پرشکوهی بنا کردند و اقامتگاههای ارزندهای را پی افکندند. ساسانیان زادبوم خویش را محلی تاریخی، دینی، و دارای اهمیت سیاسی و "اماکن مقدس" مورد حرمت و به جای مانده از "نیاکانشان"، که در این جا مستقر بودند، میپنداشتند. آنان در عین حال، برخلاف هخامنشیان، به "ایران مشترک" بیش از بنیانهای پارسی فرمانرواییشان تأکید کردند؛ و برای زمانی دراز، از الگوی پارتی، که تنها در دوران اخیرتر با سنتهای ساسانی جانشنین شده بود، پیروی نمودند. هر چند نام "فارس" در بالای فهرست ایالتهای امپراتوری، که شاپور یکم در سنگنبشتهاش در کعبهی زرتشت (ShKZ) نام برده، ذکر گردیده است اما قضیه بدین سان بود. عناصر و اصول نوین سیاست ساسانیان نخستین بر تجدید موضع خصمانه علیه روم، تکیه و تأکید بر خصلت "ایرانی" پادشاهی و دین، و نیز بر توسل افزونتر و آشکارتر به ایزدان زرتشتی استوار بود. در زمینهی سیاست داخلی، طوایف وفادار پارتی پیوستگی و ثبات پادشاهی جدید را تصدیق و تضمین کردند، اما اینک با طوایف فارس تکمیل شده بودند و پادشاهی نیز برای خاندان ساسان برآمده از این استان محفوظ بود. اهمیت ویژهی فارس برای تاریخ زرتشتیگری را، که پیشتر روحانی برجستهی ساسانی Kirder در سنگنبشتهاش در سرمشهد (KSM 31) بدان تأکید کرده بود، پژوهشهای نوشتاری جدید باستانشناختی و زبانی و تاریخی گواهی میکند: استان فارس یک حوزهی بسیار بزرگ زرتشتی بود، چنان که روشهای تدفین، و این حقیقت که اوستا برپایهی سنت فارس تصویب و تقدیس گردیده بود، بدان دلالت میکند.
به نظر میرسد که فارس، پیش از اصلاحات خسرو یکم انوشیروان، به لحاظ مقاصد اداری به بخشهای متعددی تقسیم شده بود، این بخشهای کوچک در دوران اخیرتر با واحدهای بزرگتری جانشین شدند که از آنان، اردشیر خره (Ardashir Xwarrah)، بیشاپور (Weh Shabuhr)، داراب، استخر، داراب نو، ارجان (Weh-az-Amid Kawad) به نام شناخته شدهاند. همچنین فارس از جملهی آن استانهایی بود که شاپور یکم مردمان به تبعید آورده از امپراتوری روم را در آن اسکان داد (ShKZ, Parthian 15 ff., Greek 34-36; Chronicle of Se"ert, pp. 220-23). از این رو بود که مسیحیت در فارس سخت ریشه گرفته بود و سرانجام منجر به تأسیس اسقفیهای شد که عنوان نمایندگان آن در گزارشهای ثبت شدهی شوراهای کلیسایی اسقفهای نسطوری آشکار میگردد. در دوران متأخر ساسانی، Rew-Ardashir [ریو اردشیر] (Reshar) مرکز مطران فارس و نیز نقطهی آغازی برای تماس و ارتباط دریایی مسیحی و دسترسی همه سویه به هند بود. فارس در 643 م. پس از مقاومتی سخت، به دست اعراب مسلمان افتاد.*
|
آگاه باشید به زودی کسانی ادعای مشاهده مرا خواهند کرد. آگاه باشید هر کس قبل از خروج سفیانی و شنیدن صدای آسمانی، ادعای مشاهده مرا کند، دروغ گو و افترا زننده است.
راز ورانه ترین تفکر حاکم بر تاریخ مساله منجی آخرالزمان است به گونه ای که سوای از دین مبین اسلام بخش اعظمی از تمام کتابهای آسمانی را ظهور منجی آخرالزمان شکل می دهد.
حواریون مسیح را جملگی عقیده بر آن است که عیسی به زودی بازمی گردد تا ملکوت آسمان را بر روی زمین مستقر سازد. در رساله پطرس رسول مذکور است: "لکن انتهای همه چیز نزدیک است"، پس خرداندیش و برای دعا هوشیار باشید. رساله اول یوحنای رسول می گوید:" ای بچه ها، این ساعت آخر است و چنانکه شنیده اید که دجال می آید، الحال هم دجالان بسیاری ظاهر شده اند."
این نگاه در تفکر دین زردشت و آیین بهی صورتی جذاب تر بخود می گیرد
آنچنان که از کتاب اوستا و سروده های زردشت یشتها برمی آید جهان به دوره های مختلف تقسیم شده است و ما هم اکنون در عصر" کیلایوگا" یعنی" عصر ظلمت" بسر می بریم.
بر طبق روایت های زردشتی ماخوذه از کتاب اوستا ویشتها صاحبان اصلی جهان سوشیانتها(منجیان) هستند. این سوشیانتها که گاه پنهان و گاه حاکمند آنچنانند که در دوره حاکمیت آنها جهان آبادان و پر از عدل و داد است و ددان و دیوان و اهریمنان را برمی اندازند و عدل و داد را پایه ریزی و جهان را آبادان می کنند. تصویری که از این سوشیانتها در کتاب یشتها به تصویر کشیده شده چون باد بهاری است که زندگی بخش است و گرمی زندگی و طراوت و شادابی را برای جهان به ارمغان می آورد. حکومت این افراد چون صاحب فره ایزدیند نه تنها بر آدمیان، بلکه بر دد و دام و مرغ و ماهی و زمین و آسمان مشتمل است. به گونه ای که همه عناصر منقاد به تبعیت از آنانند و البته همین منابع متذکر به این نکته اند که تنها صاحبان فره ایزدی(سوشیانتها) هستند که حاکمان واقعی روی زمین هستند. منابع زردشتی همچنین تصویر کاملی از آخرالزمان ارائه می دهند. آنچنان که از کتاب مستطاب شاهنامه نیز برمی آید وقتی فریدون آن صاحب فره گذشتگان ضحاک(دهاک ) ماردوش را به به بند می کشد و قصد نابودی اهریمن را دارد از جانب حضرت پروردگار خطاب می رسد که اکنون وقت کشتن اهریمن نیست و می بایست او را در البرز کوه به بند کرد. گرچه در کتاب شاهنامه؛ حکیم طوس توسن سخن را از این بیشتر نمی راند اما در کتاب یشتها آمده است همین(دهاک) آن صاحب ده عیب بزرگ در آخرالزمان بند می گسلد و حاکمیت تمام و کمال بر جهان می یابد. و عجبا که حکیم توس در کتاب مستطاب شاهنامه چه تصویر خارق العاده ای در همین اندک بررسی حکومت دهاک به دست می دهد.
پس بگذارید قصه را از اول برایتان بازگو کنم. در کتاب شاهنامه در مقدمه داستان ضحاک آمده است که جمشید میراث دار خرد ابزاری و دانش پیشینیان که البته پدران او این هر دو را درمبارزه با اهریمن آموخته اند بواسطه عدم ارتباط با سروش (جبرئیل) گمراه شده است. آنچنانکه پس از آبادانی جهان و رفع بیماریها و بند کردن آبها و غیره؛ غیر از خود خدایی دیگر نمی بیند و همه این آبادانیها و بی مرگی و خوشیهای زمانه خود را نه به خداوندگار، که به خود نسبت می دهد پس لاجرم خود را خداوندگار می نامد و دیگران را امر به پرستش خود می کند. گردن نهادن مردمان بدین فرمان جمشید از یک سوی و گردن کشی جمشید و سر از فرمان خداوندگار کشیدن از سوی دیگر، سر از داد کشیدن و به بیداد گرویدن و سزای خداوندگاری نگذاردن، و دعوت دیگران به حماقت و پرستش انسانی به مثابه خود به جای حضرت پروردگار بنای سنتی دیگر را از جانب حضرت پروردگار تقریر می کند. از آنسوی در دشت نیز گزاران ، پدر ضحاک (مرداس) حکمرانی می کند حاکمی عادل که شبها به زنده داری و عبادت خداوند تبارک و تعالی مشغول است.و روزها به امور ملک و ملکداری. او را فرزندی است بنام دهاک(ضحاک) که مادرش خود در نهان پتیاره و جادو است. اتفاق را اهریمن در کمین که از راز وجودی ضحاک باخبر است طرح دوستی با ضحاک می افتد و برای نابودی جهان و گرایش از داد به بیداد طرحی در می افکند و حیله ای می گسترد و به طمع حکومت ضحاک را می فریبد که بر سر راه مرداس زاهد و خداترس کمین بگسترد و چاهی بپا نماید که مرگ مرداس تنها راه حکومت ضحاک است و پسر که ناخلف است و البته از صلب اهریمن، با اهریمن در موافقت می آید حیله کارگرمی افتد و مرداس در چاه مکر ضحاک جان به جان آفرین تسلیم می کند.
درنمایی دیگر پس از پادشاهی ضحاک بر دشت نیزه گذاران به موافقت ایرانیان حمله ای به بخش دیگر سرزمین ایران شریعت صورت می گیرد و پس از رفع جمشید، ضحاک پادشاه مطلق العنان جهان می گردد. در سناریویی دیگر ضحاک در نقش معلم و آشپز ظاهر می گردد تا آنکه پس از بوسه بر شانه های ضحاک، دو مار اژدها صولت از این بوسه ها بر شانه های ضحاک می رویند و اهریمن در نقش طبیب چاره آرامش پادشاه را بر خورانیدن مغز جوانان بر این دومار می داند. و اینچنین است که سنت حضرت پروردگار تحقق می یابد و جمشید که خود به واسطه امتناع از عبودیت، خود ضحاکی شده بود اکنون ضحاکی به جای آن می نشیند. حکومت ضحاک در بیان ورجاوند طوس حکومت انسان مدار است.
در این دوره آسمان در زندگی بشر جایی ندارد و نمونه همین کلام حضرت علی(ع) می شود که زندگی بدون دین پر از وحشت است و همینگونه هم هست . مردمان در وحشت زندگی می کنند و ضحاک که به تعبیری مغز جوانان خوراک ماران اوست انسانها را از اندیشه تهی می کند. در این دوره چنانکه خداوندگار خداوند رخش می گوید:
هنر خوار شه جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
در تفکرات اسطوره ای ایرانی و آیین زرتشتی چنانکه پیش از این نیز یادآور شدیم آخرالزمان عصر تجلی و حکومت ضحاک و به بیان دیگر عصر انسان مداری و جهان عاری از خداوند است.
به سخن دیگر در این دوره تفکرات آسمانی و دین در اندیشه های بشری جایی ندارد و بشر انسان مدار، زمین را مدینه فاضله خود می داند. چاره این فراموشی حماقت است و از این روی باز در اندیشه پیشینیان از ظهور اهریمنی یک چشم و لوچ به نام "بوشاسپ" خبر داده شده است که تیر حماقت و سستی بر جان و روان آدمیان می زند و این اهریمن در کتاب اوستا همان است که گرشاسب که سرگذشت آن را به طورکامل در گرشاسب نامه اسدی طوسی که به زعم شاعر آن از ملحقات شاهنامه است می خوانیم، بواسطه اهانت به آتش که مظهر اندیشمندی درتفکرات زردشتی است از تیر آن به خواب رفته است.
در کتاب "یشتها" پیش بینی های دیگری نیز از آخرآلزمان شده است. درهمین کتاب باز آمده است که در آخرالزمان جهان به واسطه حکومت ضحاک به حدی از آلودگی می رسد که آبها در پیشگاه حضرت پروردگار زبان به گلایه می گشایند و از این آلودگی می نالند و می گویند که که اگر سوشیانت ها نیایند ما جاری نمی شویم. یشتها از زبان گیاهان نیز از اینچنین تقاضایی از خداوند حکایت دارد به گونه ای که گیاهان می گویند اگر سوشیانتها نیایند ما دیگر نمی روییم. همین امر دوباره همه ارکان طبیعت مانند کوه، دریا و.... غیر روایت می شود......
|
|
|
سلام سروران گرامی متنهای زیبای که اقتباس شده است از وبلاک حرم دل http://www.haramedelam.blogsky.com به نوشته ی شکوفه است با اجازه از سرور گرامی ......دوستان حتمآ به این وبلاک مراجعه کنید و استفاده وافر از آن بنمایید.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :171
بازدید دیروز :23 مجموع بازدیدها : 261865 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|