بهار من
آرامش و قرار دل بی قرار من
این روز ها بهانه ی چشمان من تویی
نام تو ورد هر غزل اشکبار من
من تک درخت بید نحیفی به باغ تو
تو سرو ناز باغ تهی از بهار من
قلبم در آفتاب غمت شعله می کشد
می سوزد از حریق تبت پود و تار من
در این کویر داغ تویی ماه کوچکم
می سوزم از فراق تو ای سایه سار من
روزی اگر بمیرم و سر بر لحد نهم
گر تو گذر کنی ز کنار مزار من
من می درم کفن به لحد پای می زنم
تا با خبر شوی وبمانی کنار من
ای مرهم دل مجروح یاس ها
هم محرم من و هم راز دار من
وقتی تو نیستی من و پاییز همدمیم
می ریزد از غم تو همه برگ و بار من
دور از تو اشک حصاری فکنده است
بر دیدگان پر گنه شرمسار من
بانوی یاس ها و غزل ها و اشک ها
غرق است در غم تو تن روزگار من
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم
گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد
دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک
یاد من هست که د یگر دل من تنها نیست
یاد من هست که دیگر دل تو مال من است
یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک
یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز
یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم
هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش یه زخم همیشگی
رو به قلبت هدیه داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی
که هنوزدوستش داری. چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی که یه بار
زیرآوار غرورش همه وجودت له شده. چقدر سخته تو خیال، ساعتها باهاش حرف بزنی
اما وقتی دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی. چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های
اشک گونه ها تو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوستش داری...
تقدیم به گمگشته ترین گمگشته دلم ...
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
قلب من کنار پنجره تنهایی ،
هنوز بی قرار توست ،
گرچه انتظار هیچ معجزی از لحظه ها نیست !
روزها می آیند ، می مانند ،
و می روند و تو دیگر نمی آیی و
شاید برای من ،
بی تو ،
انتظار مفهومی تازه می یابد !
وقتی من وشبهایم به امید انتظار زنده می مانیم !
و زنده بودن معنایی است ساده
که من دشوارش کرده ام !!
و زند گانی شاید ،
مجموع ایستایی است از تکرار ....انتظار.......!
تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی
و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت
تو فریاد سکوتم را در میان واژگان روزمره زندگی نشنیدی
تو فرصتی نداشتی
برای برداشتن سیب سرخی از دستانم
فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم
جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند
که لحظه ای توان ایستادن نداری
تو فرزند سفر بودی
و من نواده سکوت خویشتن
دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست
برو مسافر
جاده قدم های تو را دلتنگ است ...
آنگاه که نگاهت را به سوی چشم هایم با معجزه ی عشق چرخاندی ، من صید عشق تو گشتم و در دام عاشقی به جای دست و پا زدن آرام به صدای قلبم گوش دادم .
مهربانم ! نگاهت پلک های مرا از حرکت باز ایستاد و ضربان قلبم از یکنواخت زدن نجات داد و تو در وجود من جایگاه عظیمی همچون شاهزاده بر تخت فرمانروایی پیدا کردی و بر بلندای خانه قلبم نشستی و من همچون سربازی سر به سجده ی عشق تو بودم و حال از تو فرمان می گیرم .
ای مهربانم ! آغوش گرمت سردی تن رنجورم را خنثی می کند و هنگامی که با عشق بر گیسوانم دست می کشی و با برق نگاهت دلم را ناز می کنی من عطش عشق تو را در درونم دو چندان می بینم و شوق دیدارت مرا امید زنده بودن می دهد و من آسوده ، که در این دنیای بزرگ قلبی به یاد من در جسمی پر از عاطفه می تپد .
عزیز جان ! تمام وجودم به رهت وجودی نا قابل است در برابر عظمت تو .
ای تکیه گاه آرامش بخش ! دوست دارم سر بر پنجره قلبت کوبم و تو با مهربانی در به رویم باز و عشق مرا پذیرا باشی . دوست دارم دست در آستانت و سر به شانه ات نهم تا لذت عاشقی را حس کنم ، نازنین مادر !من هر کجا باشم فقط گرمی آغوش تو را خواهانم .
آسمان آبی نگاه تو ، دریایی از عشق است برای غنچه های پژمرده دلم و سرزمینی پر از آرامش برای مرغ مینای بیقرار دلم .
قصه تنهایی ام را در تاریکی شب با تو در میان می گذارم .
سکوتت در بی نهایت زمان ، داستان خستگیهایت را در امتداد جاده زندگی مرور می کند .
و سحر خوب این را می داند و با روشنایی چشمانت پیوندی دیرینه دارد .
عاشقانه بید را نگاه می کنی و می خندی و صدای خنده تو ، تلاطم امواج ذهنم را آرامش می بخشد .
و این زیباترین ترانه است برای من !
لابه لای نسترنهای باغ رویایم ، دستان گرمت را جستجو می کنم
و من امروز طلوع صداقت را در میان انبوه تاریکیها باور کردم و به غریبانه بودن اشکهایت در خزان سادگی ایمان آوردم .
همراه با موسیقی باد به حیاط می روم و از باغچه سبزی که دوست داشتی ، یک دسته گل رز می چینم و آن را در سبد پر از گل آرزوهایم می کارد و با عشقی نو ، آن را به تو هدیه می دهم و در زیر آسمان بارانی ، فریاد می کنم
" دوستت دارم "
جمعه ها گم می شوند ، شنبه ها بی معنا ، یکشنبه ها خالی ، دوشنبه هایم قلم خورد ، سه شنبه یعنی دلتنگی ، چهارشنبه ها حذف و پنج شنبه ها ... .
وقتی که نیستی ، نه تقویمی ورق می خورد ، نه سطری نوشته می شود ، نه حرفی گفته . فاصله را معنا می کنم .
حرفی نیست ، جز یک سلام ، یک بغل دلتنگی ، یک دنیا نا گفتنی ، یک آسمان هوس ، هزار هزار سطر ... .
گنجشک ها را می شمارم ، ضربدر صدای این قمری ها ، تقسیم بر لانه ی کلاغ ها می کنم . راستی ، این قصه ها چقدر کلاغ دارند . یا نمی دانم شاید این کلاغ ها قصه هایشان زیاد است . فرقی نیست ، آنچه هست ، یک حوض پر از آب ، یک دنیا گنجشک ، یک آسمان قمری ، یک دسته کلاغ ، یک روز ... .
ستاره ها هم جهت داشته اند و نمی دانستیم ، ماه هم حرف می زد و نمی شنیدیم ، ابرها شب ها هم بوده اند و نمی فهمیدیم . نمی دانم یا که شاید ، می دانستیم و می شنیدیم . نمی فهمیدیم اما ... . خیالی نیست ، آنچه هست ، یک شب پر از ستاره ، یک آسمان پر از ماه ، یک ماه پر از حرف ، یک حرف ... .
حرفی نماند ، نه فرقی ، نه خیالی ، نه سطری . این روزها یادم می دهند که دست چپ و راستم کدام بودند ، هستند . که طبل بزرگ زیر پای چپ چه معنا می دهد ، وقتی راست را هم گاهی باید کوبید . با زمین دوست می شوی ، ستاره ها نزدیک می شوند ، روزها بلند ، زمان معنا ، تقویم ها گم .
آنچه هست ، نه این حرف ها ، نه این فرق ها ، نه این سطر ها .
نه عشق تو نوشتنی است
نه حرف های من گفتنی .
باز هم دلتنگی ، باز هم گریه های شبانه ام
یه عاشق غمگین ، در حسرت شبهای بی ستاره ام
سخت دلتنگم ، سخت بیقرار و بی تابم ...
کجاست شانه های گرم و مهربانت ، تا گریه کنم ؟
کجاست آن لبخندهای عاشقانه ات تا باز هم دیوانه شوم ؟
چرا دیگر درد دلی برای گفتن با من نداری ؟
چرا اشکهایت را از من پنهان می کنی و حرفی برای گفتن نداری ؟
چرا قلب عاشقم را در انتظار چشمانت می سوزانی ؟
آنقدر دلتنگ چشمانت هستم که نمی توانم در هیچ چشم دیگری نگاه کنم ...
آنقدر بیقراره وجودتم که هیچ اتفاقی ، دل غمگینم را شاد نمی کند
برای گریستن ، شانه هایت را کم دارم
شانه هایی که بارها و بارها در خواب و خیال ، تکیه گاه دل عاشقم بود
برای عاشقی ، نگاههای زیبایت را کم دارم
نگاههایی که تنها دلیل زندگی و عشقم شد
چرا دیگر برای غصه ها ، اشکها و دلتنگی هایم جوابی نداری ؟
شب دراز است و من هنوز هم در انتظار نسیم صبح سپید مانده ام
ای دل دیوانه ی من ! با غمهایت بساز و با اشکهایت بسوز ، اما دم نزن
ای دل عاشق و بیقرار من ! صبر کن شاید نسیم ، خبری از عشق برایت بیاورد
ای دل بساز ! شاید قاصدک خبری از آن دور ها ، آن جا که یار است ، آورد
صبر می کنم و عاشق می مانم که خوشبختی از آن عاشقان است
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :148
بازدید دیروز :23 مجموع بازدیدها : 261842 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|