آسمان آبی نگاه تو ، دریایی از عشق است برای غنچه های پژمرده دلم و سرزمینی پر از آرامش برای مرغ مینای بیقرار دلم .
قصه تنهایی ام را در تاریکی شب با تو در میان می گذارم .
سکوتت در بی نهایت زمان ، داستان خستگیهایت را در امتداد جاده زندگی مرور می کند .
و سحر خوب این را می داند و با روشنایی چشمانت پیوندی دیرینه دارد .
عاشقانه بید را نگاه می کنی و می خندی و صدای خنده تو ، تلاطم امواج ذهنم را آرامش می بخشد .
و این زیباترین ترانه است برای من !
لابه لای نسترنهای باغ رویایم ، دستان گرمت را جستجو می کنم
و من امروز طلوع صداقت را در میان انبوه تاریکیها باور کردم و به غریبانه بودن اشکهایت در خزان سادگی ایمان آوردم .
آخر یه روز دق می کنم فقط به خاطر تو
دنیا رو عاشق میکنم فقط به خاطر تو
شب به بیابون می زنم فقط به خاطر تو
رو دست مجنون می زنم فقط به خاطر تو
عشقت رو پنهون می کنی فقط به خاطر من
من دلم رو خون میکنم فقط به خاطر تو
تو گفتی عاشقی بسه
دنیا برام یه قفسه
گفتی که عشق یه عادته
دلم پر از شکایته
گفتی می خوای بری سفر
خیره شدن چشام به در
من می شینم به پای تو فقط به خاطر تو
به من تو گفتی دیوونه ای فقط به خاطر من
حرفت به یادم می مونه فقط به خاطر تو
از خوبیات کم میکنی
قلبم رو پر پر می کنی
گفتی که از سنگه دلت
از من و دل تنگه دلت
از خوبیات کم میکنی
قلبم رو پر پر می کنی
گفتی که از سنگه دلت
از من و دل تنگه دلت
ازم گرفتی فاصله فقط به خاطر من
دست کشیدم از هر گله فقط به خاطر تو
گفتی که از اینجا برو فقط به خاطر من
می رم به احترام تو فقط به خاطر تو
وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید ، تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد ، دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه با من سرد و رسمی بود .
به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما باز هم ...
یک روز به هم برخورد کردیم ، ازم دعوت کرد ، احساس خوبی داشتم ، اون روز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سرد و رسمی ...
سالها گذشت درسمان هم تمام شد ، آخرین باری بود که می دیدمش ، یعنی میدانستم که این آخرین بار است ، آخرین حرف ما فقط یه نگاه بود ...
و در آخر گفت خدانگهدار ...
من رفتم و او رفت ، من با اندیشه او و او با اندیشه فرداها ...
زمانی گذشت با خبر شدم که ازدواج کرده ، میگفتند او دیگر شاد نیست ، نمیدانستم چرا من به تنهایی خود فکر میکردم ...
سالها گذشت او را دیدم ، این بار جسم بی روحش را در مراسم خاک سپاریش ، سردی جسمش مرا یاد سخنانش میانداخت ، حرفهایی سرد و بی روح ...
دیگر نخندیدم از او هیچی به یادگار نداشتم جز یک نگاه ...
دفتر خاطراتش بدستم رسید با اندوهی فراوان آن را ورق زدم ، آخرین نوشته اش مربوط به آخرین دیدارمان بود . خواندم نوشته اش را : امروز برای آخرین بار دیدمش ، چقدر زیبا شده بود ، هم زیبا بود هم مهربان ، وقتی نگاهم میکرد دلم میلرزید ، برق نگاهش نگذاشت بگویم که چقدر دوستش دارم ...
من دیگر به تنهایی خود فکر نمی کنم به غروری که فاصله را رقم زد می اندیشم ...
غرشی دگر نمود
موج خسته از سفر
در طلسم عاشقی
بهر ساحل سکوت
خاطرات بردگی
رمز تلخ عزلتش
عاقبت رها شده
جز ترانه های عشق
قصد غربتش نبود
کرد با نهیب خود
خک تشنه را خطاب
ای که نغمه ام تو را
شد تلاطم امید
قطره های من تو را
شاهدان زندگی
از تو خواهشی به جز
همدلی نباشدم
ای که بهر اوج من
سهم بی صدا شدی
از دلش رها نمود
رنج خواهش سکوت
ساحل نجیب یار
داد پاسخش چنین
ای غرور قامتم
ناظر اسارتم
استواری تنم
سینه ات سپهر من
افتخار مام بحر
قهرمان آبها
سالهاست کاین سکوت
کرده لانه در دلم
جور داغ آفتاب
آشنای زخم من
آسمان دگر مرا
نیست یار غمگسار
قصه ی ستارها
نیست بر لبم نثار
شد اسارت زمین
داستان تلخ من
دل من
با نفس گرم صدف
چند صباحی ست
که امید
به فردا دارد
وطنم
در غم دریای سفر
گوهر مستی مرا
می خواند
من در این
آبی هجران زده ام
نغمه آزادی یک چلچله را
می شنوم
که در این بستر خونین افق
جز به ره عشق
ندارد پرواز
غم این مرغ مهاجر
به یقین
از دل تار من و توست
که بر این شام صدا
ضربه زند
پیک سحر
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :121
بازدید دیروز :21 مجموع بازدیدها : 262244 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|