I Realy Love You
واقعا دوستت دارم
Even tough sometimes it may not seem so
گرچه شاید گاهی چنین به نظر نرسد
Sometimes it may not seem that I love you
گاه شاید به نظر رسد که عاشق تو نیستم
Sometimes it may not soom that I even like you
گاه شاید به نظر رسد که حتی دوستت هم ندارم
It is at these times that you really need to
ولی درست در همین زمان هاست که
Understand me more than ever
باید بیش از همیشه مرا درک کنی
Because it is at these times
چون در همین زمان هاست
That I love you more than ever
که بیش از همیشه عاشق تو هستم
But my feeling have been hurt
ولی احساساتم جریحه دار شده است
Even tough try not to
با اینکه نمی خواهم
I know that I am acting cold and indifferent
می بینم که نسبت به تو سرد و بی تفاوتم
It id at thesetimes that I find it so hard to express my feelings
درست در همین زمان هاست که می بینم بیان احساساتم برایم خیلی دشوار است
Often what you have done to hurt my feeling is so small
اغلب کرده ی تو که احساساتم را جریحه دار کرده است بسیار کوچک است
But when you love someone like I love you
ولی آنگاه که کسی را دوست داری آن سان که من تو را دوست دارم
Small things become big things
هر کاهی کوه می شود
And the first thing I think about
و بیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد
Is thst you do not love me
که دوستم نداری
Please be patient with me
خواهش می کنم با من صبور باش
I am trying to be more honest with my feeling
می خواهم با احساساتم صادق تر باشم
And I am trying not to be so sensitive
و می کوشم که این چنین حساس نباشم
But in the meantime
ولی با این همه
I think you should be very confident that at all times
فکر می کنم باید اطمینان داشته باشی که همیشه
In every way possible
از همه ی راه های ممکن
I love you
عاشق تو هستم
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید ،عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم؟
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت... این منم چون گل یاس نشستم سر راهت... تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم... اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم... اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده... تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی... گناهه ما همه غرق گناهیم... میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم... تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستن... تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم...
دل شکسته ام گرفته است......
و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ
با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که
با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک
رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان
قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب
در میان برگهایی که از درختان می افتند....
کاش آسمان حرف کویر را میفهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او میکرد
کاش واژه حقیقت آن قدر با لب ها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود
کاش دلها آن قدر خالص بود که دعاها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد
کاش شمع، حقیقت محبت را در تقلای بال پر سوز پروانه میدید و او را باور می کرد
کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشنا بود
کاش بهار آن قدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی داد
کاش فریاد آن قدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست
کاش در قاموس غصه ها ، شکوه لبخند در معنی داغ اشک گم نمی شد
و بالاخره کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید و جدایی را رقم نمی زد...
آن قدر که با نامت می گریم! دلتنگی ... انتظار... من... من غریب تر از
همیشه ام عشق من. تو که خوب می دانستی که همه تنها آشنایی
را به یدک می کشند و تو آشنای منی . تو که می دانستی هر نفسم
با نفست بیرون میاد. تو... یادت نمی آید عشق من ؟ یادت هست در
آغوشم کشیدی که من همه کس توام! من برای تو ...برای تو که همه
کس منی . برای تو که همه ی دنیای ساده و کودکانه ی منی دلتنگم.
من برای چشمانی دلتنگم که روزهاست رهایم کرده اند.من برای
دست هایی دلتنگم که روزهاست......
من از یک شکست عاشقانه می آیم،بگذار همه برای این اعتراف تلخ سر زنشم کنند.شکست نه برای پنهان کردن است نه بهانه پنهان شدن.می گویند از صبح بنویس،از آفتاب ومن چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت، باران پنجره چشمانم را شسته است.همه دلشان نقش های مثبت می خواهد وآدمهای خوشحال ،اما من گمان می کنم این خیلی خوب است که نمی توانم ادای آدمهای خوشبخت را در بیاورم . بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز،که حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است.
قیمت وفا شاید گران تر از آن بود که بهانه ی دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش بر آید.
سقف اعتماد تعمیری ست ،مدام چکه می کند،آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او باید پر باشد خالی ست،نمی توانم باورش کنم نه رفتنش ونه ماندنش را.
مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی که درد رابه درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند .
این دل دیوانه همیشه یک پادشاه مغرور حقیقی داشته است،اگر ترانه ها ثمره تخیل بود به جنون نمی رسید ، اعتراضی نیست کسی که به او نمی رسد به جنون رسیده از او راضی ست. خلاصه غم سنگینی ست اگر سر نخوانستن دلی دعوا باشد.اما همیشه حق با برنده ها نیست،می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه های دنیا گدایی کرد.
شمع می سوزد و پروانه به دورش همه شب/ من که می سوزم و پروانه ندارم چه کنم.
روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع/ سرمن وقت وداع گوشه دیوار گریست.
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت ولی.... آهسته می گویم: الهی! بی اثر باشد ...
تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست / دوستی با هر که کردم عاقبت قلبم شکست
??? بار قسم خوردم که نامت را به زبان نیارم ولی افسوس که قسم هم نام تو بود .
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست / تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوستش داری.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :33
بازدید دیروز :212 مجموع بازدیدها : 261939 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|